Part 12: آشفتگی

865 224 773
                                    

هااااااای گااااایز 

چطور مطورین؟؟

کامبک دادم بالاخره با پارت جدید😎😎✌✌

ولی واقعا ازتون ناراضیم.... هییییییچکس نیومد حال منو بپرسه من در بستر بیماری بودم.... تازه یه سری از من پارت اضافه هم میخوااااان.......🥺🥺🥺

در نتیجهههههه تصمیم گرفتم تنبیهتون کنم😎😎😎

قدرتشو دارم که هیییییچ ایده اشم داشتم عملی کردم تقصیر شماها بوددر واقع چون من منصرف شده بودم و خشن شدم😎😎😎

بنابراین برین که قراره تو این هفت روز حسابی حال کنید (منظورم اون هفت روزیه که تا اون بوسه زیبا فاصله داریم (دقت کنید اون هفت روز هنوز تموم نشده هر وقت تموم شه مینویسم پایان هفت روز))

خب دیگه سخن کوتاه میکنم... از ووت پارت قبل راضی نبودم به علاوه حس میکنم یه سری هنوز فالو نکردن و زحمت ووتم به خودشون نمیدن. اینا بدانن و اگاه باشن که من یادم میمونه که بعد تلافی کنم😎😎😎

بچه ها یه نکته: من سعی میکنم  وقتی میخوام قسمت جدیدو بنویسم قسمتای قبلو یه مرور کنم چیزی جا نیفته یا سوتی ندم ولی ممکنه پیش بیاد بنابراین اگه پیش اومد و شما متوجهش شدید اشاره کنین من تصحیح کنم یا گولتون بزنم یا یه خاک دیگه ای به سرم بریزم.😂

  غلط املاییا رو به خوبی خودم ببخشید

برید بخونید

...............................................................

ژوچنگ در قابلمه را برداشت و زمانی که بوی گوشت پخته شده زیر دماغ هایکوان زد، چاقو در یک دست و هویج در دست دیگرش، قدمی عقب برداشت و کنار گاز ایستاد: بوش کشنده‌اس.

چنگ قاشق را داخل سوپ زد و کمی چشید. در نظرش چیزی کم به نظر میرسید و هایکوان هنوز ایستاده بود و به چهره در هم رفته چنگ نگاه میکرد. چنگ قاشق را دوباره داخل سوپ زد و طرف دهان هایکوان گرفت: بچش.

هایکوان سرش را جلو برد و چنگ قاشق را داخل دهانش گذاشت. چشمان هایکوان درخشید: خوشمزه‌اس!

چنگ در قابلمه را دوباره رویش گذاشت و قاشق را داخل سینک انداخت: یه چیزیش کمه.

هایکوان دوباره سمت پیشخوان برگشت و هویج را روی تخته گذاشت و صدای برخورد چاقو روی تخته چوبی، ارام و ممتد در اشپزخانه پیچید: به نظرم سوپای ارباب جیانگ هر بار بهتر از قبل میشه.

هایکوان منتظر بود تا ژوچنگ پوزخند بزند و در جواب از خودش تعریف کند اما صدایی شنیده نشد. سمتش که برگشت، هنوز خیره به قابلمه سوپ دنده گاو و ریشه نیلوفر ثابت بود. هایکوان بدون حرفی کنارش ایستاد. در نظر هایکوان سوپی که چنگ میپخت، همیشه عطر و طعم ملایمی داشت. زمانی که در مقر ابر عطر ان میپیچید و او را دیوانه میکرد، او را برای داشتن خواهری چون یانلی خوشبخت میدانست. هایکوان یا ییبو از زمان کودکی دیگر زنی در زندگیشان نداشتند تا به آن‌ها اهمیت بدهد ولی درک ژوچنگ کار سختی نبود. به نظر میرسید ژوچنگ در سوپی که میپخت دنبال ایرادی که نمیگذاشت مثل گذشته خوشمزه شود میگشت اما وقتی خاطرات تلخ و نبودن‌ها قاطی سوپ میشد، نمیتوانست به دهان چنگ مزه خوبی بدهد.

WANGXIAOWhere stories live. Discover now