Part 10: یک خاطره آشنا

1.1K 227 676
                                    

💕💕.....هاااااااای

✌✌✌فاینالی کامبک دادممممم هورااااا

به خاطر تاخیرم ببخشید واقعا شرایطو نداشتم و این پارتم تازه الان نوشتنشو تموم کردم از دیشب ساعت 3 پاش بودم (خدایی خیلی بهتون اهمیت دادم که نخوابیدم و الانم باید مستقیم برم سر کار)

 به همین خاطر توقعم واسه این پارت خیلی بالاااس و اگر راضی نباشم از ووت و نظرات، به جون همین وانگشیائو میذارمتون تو خماری و میرم پیدامم نمیشه 

دلیلشم واضحه.. چون قدرتشو دارم  

😎😎😎😎😎😎

خب حالا که از همین اول سنگامونو وا کندیم، اینم اضافه کنم که اگر داستانو دنبال میکنید لطفا فالو کنید واقعا درک نمیکنم که اگر میخونید چرا فالو نکردید

🥺🥺

من برم سر کارم شما هم برید بخونید ایندفه زیاده به جبران هفته پیش

...................................................................

4 ساعت قبل

با پیاده شدن از ماشین، جریان بادی که از سمت رودخانه میوزید، دسته موهای نامرتبش را روی صورتش نشاند و بدنش را که از شدت استرس پیش از این یخ کرده بود به لرزش انداخت. با نزدیک شدن قدم‌هایش به رودخانه سوزشی روی پوستش حس کرد و موهای تنش سیخ ایستادند.

مردی که روی نیمکت انتظارش را میکشید با شنیدن صدای قدم‌هایش لبخند زد: اومدی؟

آیوان مقابل جین تانگ ایستاد و در حالی که سعی میکرد با خونسردی لبخند بزند، به او تعظیم کرد و کنارش نشست.

جین تانگ نگاهش را از حرکات موزون و ناپایدار آب که بی قراری میکردند گرفت و به آیوان داد: لاغرتر به نظر میرسی.

آیوان لبخندی را که تا ان لحظه به زور حفظ کرده بود پر رنگ کرد: چیزای زیادی هست که باید نگرانشون باشم.

_درسته. امروز روز مهمیه. ولی میدونی که حضورت ضروریه درسته؟

آیوان سرش را تکان داد: اگر همه چیز مثل قبل بود، ترجیح میدادم به زندگی آرومم ادامه بدم.

_متاسفانه گروهی که خودشو خورشید سرخ معرفی کرده، حملات زیادی داشته. این مسئله در مهمانی امروز مطرح میشه و اگر تو اونجا نباشی که از خودت و مردمت دفاع کنی، دوباره به خطر میفتین. همین الانم دارن دنبالتون میگردن و به زودی پیدات میکردن.

آیوان انگشتانی را که از سرما سِر شده بود در هم قفل کرد و مشغول گرم کردنشان شد: فکر میکنین کار کی باشه؟

WANGXIAOWhere stories live. Discover now