هللوووووووملووووووووووو😁😁
یه سوالی ذهنمو درگیر کرده... میخونین لایک نمیکنین یا کلا نمیخونین؟؟؟؟😐💀😐💀😐💀😐💀
الان رسیدیم به پارتای حساس چرا بازخوردا کمه؟؟؟؟؟😳😳😳 میخواین ننویسم یا چییییییی؟؟؟؟؟؟😳💀😳💀😳
چه خبرتونه انقدر کم پیدایین؟!؟!؟!؟😒😒😒😒
دارین قلبمو میکشنین... حواستون باشه من قلبم بشکنه تیکههاش تو تک تک این کلمات میاد و قلب شمارو هم سوراخ میکنهههههه😊😊😊😊😊خب حال و احوال با جین لینگ چطور بود؟؟ این پارتو اختصاص دادم به جین لینگ و رمزگشایی... کلی سوالاتون قراره جواب داده شه تو این پارت😎😎
برین بخونین ببینیم چه خبرهههه💜💜
🐇🍶🐇🍶🐇🍶🐇🍶🐇🍶🐇🍶🐇🍶🐇
ووشیان دستمال خیس را روی پیشانی وانگجی که دمای بدنش هنوز هم پایین نیامده بود کشید. ییبو دستش را کنار زد و خودش را در رختخواب بالا کشید: من خوبم.
ـ تبت خیلی بالاس. دستم تقریبا اتیش گرفت. دراز بکش.
وانگجی دوباره تکرار کرد: من خوبم.
البته که خوب نبود و ووشیان میدانست نمیخواهد بیش از این ضعف نشان دهد. زمانی که جین لینگ ظاهر شده بود، وانگجی نیرویش را به طور کامل از دست داد و انها را وادار کرد پشت ونش بنشینند و بعد از ساعتها رانندگی به این محلی که نمیدانست کجاست رسیدند. سوار بر اسانسوری پایین امدند و به نظر میرسید الان زیرِ زمین هستند. اتاق مجللی بود که انواع امکانات را داشت به جز پزشکی که الان وانگجی به ان احتیاج دارد.
ـ لان جان... یه چیزیو به من بگو... این توله س.. (با یاداوری اینکه او پسر یانلی است زبانش را کنترل کرد و حرفش را خورد)... جین لینگ... مگه جیانگ چنگ بزرگش نکرده بود؟
وانگجی پاسخ داد: همینطوره..
ـ پس جیانگ چنگ تو این سالا چی بهش یاد داده؟ این چرا اینجوری شده؟
ـ خودم جواب سوالاتتونو میدم دایی جان.
ووشیان با شنیدن کلمه دایی جان صورتش جمع شد. حس عجیبی بود که این را از جوان رعنایی که همسن و سال خودش به نظر میامد بشنود. جین لینگ همزمان با باز کردن در این را گفت و وارد شد و به دنبالش مردی در یک کت و شلوار شسته و رفته با یک چمدان در دستش داخل امد.
ـ فکر میکردم هانگوانگ جون به پزشک نیاز دارن.
وانگجی عصبی به نظر میرسید: من خوبم.
جین لینگ گفت: بهتره معاینه شید تا زودتر بهبود پیدا کنید.
به ووشیان نگاه کرد: شما با من بیاید تا با هم صحبت کنیم.
وانگجی دست ووشیان را گرفت: اون با تو جایی نمیاد.
جین لینگ لبخند زد: چرا انقدر ترسیدین هانگوانگ جون؟ من به دایی خودم صدمه نمیزنم. اگر میخواستم بلایی سرش بیارم همون اول میاوردم نه اینکه بیارمتون اینجا.
YOU ARE READING
WANGXIAO
Fanfictionشیائوژان دانشجوی سال آخر رشته تاریخ شناسی چین و وانگ ییبو، صاحب موزه پنج قبیله مشهور است. شیائو ژان با پیشنهاد استادش، پروفسور وانگ هایکوان، بررسی موسیقی قبیله گوسولان را به عنوان موضوع پایان نامه اش انتخاب میکند که برای انجام آن به کمک وانگ ییبو، ص...