Part 29: دره سرخ

599 182 144
                                    


هااااااااااااااااااای گاااااااااااااااااایز😛😛😛

برین کنار که از دستتون کفریم.....🤨🤨🤨🤨

واقعا باورم نمیشه پارت قبل به 100 تا  لایک نرسیدههههههه

این قسمتو اپ کردم به عنوان تنبیهتون😎😎

حالا وقتی خوندین میفهمین🥰🥰

فقط یه جمله میگم و ترکتون میکنم.😀😀

تا وقتی لایکای این پارت و پارت قبلی به 110 نرسه رنگ من و وانگشیائو رو هم نمیبینید قلبونتون بلممممم☺☺🐱‍🏍🐱‍🏍

اونجایی که اون اهنگو گذاشتم اهنگو پلی کنین و اون تیکه رو که خوندین برین اهنگو دوباره گوش بدید و معنیشو بفهمید و بعد دوباره همون تیکه رو با اهنگ بخونید. فقط وقتی اینکارو بکنید میفهمید چرا اینو گفتم...

برید دیگه منم برم پی کارم.🐱‍🏍🐱‍🏍

....................................................

هجوم قطرات خنک آب به صورتش در مقابل جهنمی که درونش به پا شده بود، یک نسیم خنک بیشتر به حساب نمی‌امد. البته این اب نمی‌توانست دمای خونش را پایین بیاورد ولی حداقل او را به آرامشی لحظه‌ای می‌رساند. نفس عمیقی کشید و به چهره رنگ پریده‌اش در اینه نگاه کرد که به سختی خودش را سر پا نگه داشته بود. مهم نبود هسته طلایی او چقدر قدرتمند و نیروی روحانیش تا چه اندازه زیاد است؛ همینکه به اتفاقی که افتاده بود و عواقبی که در پی داشت فکر میکرد، دیگر زانوانش وزنش را به سختی طاقت می‌اوردند.

چشمانش دو‌دو میزدند و وقتی دوباره داشت نیرویش را از دست میداد، در باز شد و هایکوان وارد شد. دستش را مقابل چراغ قرمز محل مخصوص نگهداری دستمال نگه داشت و وقتی دستمال‌ها را گرفت، در حالی که آن‌ها را با دقت تا میزد ییبو تکرار کرد: اونا دو نفرن...

هایکوان بازوی ییبو را سمت خودش کشید و به آرامی دستمال را روی صورت ییبو کشید. از ساعتی پیش درست پس از انتقال فکر، این‌ها تنها کلماتی بودند که او به زبان می‌اورد.

هایکوان دستمال‌ها را دور انداخت و دست ییبو را گرفت: راجبش حرف میزنیم. ولی تو باید قبلش یکم استراحت کنی.

ییبو خودش را عقب کشید: نیازی به استراحت ندارم. همین الان باید حرف بزنیم.

بیرون رفت و سمت اتاق ژان راه افتاد و هایکوان هم به دنبال برادرش که می‌دانست فعلا نمی‌تواند او را مجاب کند. واقعیت این بود که ذهن هایکوان هم بهم ریخته و حالا همگی نیاز به زمانی برای فکر کردن داشتند.

WANGXIAOWhere stories live. Discover now