Part 20: یک راز2

772 205 544
                                    

گااااااایز

چطورید قشنگاااا؟؟؟؟

بیاید براتون پارت اوردم!!!!!

افرین به شما رستگارانی که  شروطی که گفته بودم رعایت کردید. پارت قبل واتپد خر بازی دراورد کامنتارو بسته بود نکبت بیریخت... ایشاا دیگه امروز گاو نمیشه با من...🙄🙄🙄🙄

خب... این پارت... کلی احساس ریختم توش که اگر ازتون راضی نباشم میدونید عواقبش چیه.😎✌😎✌😎😎✌😎✌😎

چوکو رو برمیدارم میرم تعطیلات و دیگه خودتون میدونید و ذهنای خلاقتون میتونید باقیشو بنویسید.🐱‍🏍🐱‍🏍

خب میتونید برید بخونید و ببینم چه گلی به سرم میزنید.

اهاااااان راستیییییی. وایسید وایسید....

😐😐اونجایی که گفتم اهنگی که گذاشتم رو پلی میکنید و نکنید با من طرفید خدا شاهده نفرین میکنم اونی که پلی نکنه رو...

بپرید ادامه. غلط املایی رو هم ایگنور کنید میدونید که من وقت ادیت ندارم ایشاا یه روز دست از هیچکاری نکردن بردارم و یه دستی به سر و گوشش بکشم.

..........................................................

قلب او داشت یک ضربان را رد میکرد. به هایکوان نگاه کرد و با ناباوری گفت: این چیزی بود که میخواستی بهم بگی؟...

هایکوان با‌وجود تمام خونسردیش برای پاسخی موجه به چنگ نگران بود. اینطور نبود که او عصبانیت چنگ را پیش بینی نکرده باشد اما اینبار رو‌به‌رو شدن با او کمی دشوار‌تر به‌نظر میرسید. وقتی از زنده بودن و وخیم نبودش شرایط جکسون مطمئن شد، نگاهش را از جسم بیهوشش گرفت و به چنگ داد.

عطر سوپ ریشه نیلوفر و گوشت دنده گاو، درست همانطوری که خواهر بزرگش برای او و ووشیان درست میکرد زیر بینیش را قلقلک میداد و خاطرات 15 سالگیش در بندرگاه نیلوفر را برایش زنده میکرد. آن‌ها به بادبادک‌ها تیراندازی میکردند و مهارت ووشیان معمولا چنگ را شکست میداد. برادران کوچکشان آن دو را که مانند بت میپرستیدند تشویق میکردند و زمانی که چنگ با کج‌خلقی به اتاقش باز‌میگشت، ووشیان خودش را از سر و گردنش اویزان میکرد. "جیانگ چنگ.. عصبانی نباااش... دفه دیگه میذارم ببری... زود باش تمومش کن". چنگ را عصبانی‌تر میکرد و با هم گلاویز میشدند. یانلی داخل اتاق پا میگذاشت و دلخور از دعوای آنان میگفت " شما دوتا بهتره دیگه تمومش کنید.. براتون سوپ پختم.." و زمانی که آن دو مشغول خوردن میشدند، با یک لبخند از ته قلب دو برادر عزیزش را مینگریست.

چشمانی که حالا همه‌چیز را از پشت یک پرده خیس تماشا میکرد، به هایکوان داد و با صدایی که مانند همان روز‌های نخست از دست دادنش میلرزید گفت: خواهرم...آجیه برگشته؟

WANGXIAOWhere stories live. Discover now