Part 37: ورود غیر مجاز(2)

462 118 286
                                    

هاااااااای خوشگللاااااااا💓🐇💓
چطورید؟؟؟؟؟🤨
الوعده وفاااااااا داستان اوردمممممم🪷😁
البته که اصلاااااااا تاکید میکنم اصلاااااااااااا راضی نیستم از ووتا😐😐😐 یعنی اگر نمیخونید بگید تا ادم انقدر سختی نده به خودش😐😐
این پارتو بخونید حال کنید ولی خدایان شاهدند که تلافیشو سرتون در میارم🥰🥰🥰
این پارتو شخصا خیلی دوست دارم حالا بخونید شما هم دوسش خواهید داشت.🤨😎🥰ولی اونجایی که گفتم باید اهنگو پلی کنید. به خدا این یکی رو حلالتون نمیکنم اگر پلی نکنید🪿🪿
بدویید برید ببینممممم🐇🐇
🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷


گوش‌هایش را تیز کرد و از میان صدای قدم‌های محکم ییبو روی تکه‌چوب‌ها و برگ‌های بر‌زمین‌ریخته و اواز پرندگان، سرازیر شدن ابشار را شنید: صداش داره میاد..

قدم‌هایش را سرعت بخشید و جلوتر از ییبو شروع به دویدن به سمت صدا کرد و چند لحظه بعد، با کنار رفتن شاخ و برگی که مثل یک پرده شاهکار پشتش را مخفی کرده بودند، ابشاری که راهش را از میان صخره‌های تیز پوشیده شده با سرخس‌ها و پیچک‌ها باز کرده بود و به دریاچه‌ای سبز می‌ریخت، نمایان شد. ابشار و دریاچه، مثل نگینی درخشان در دره‌ای که با دیوار‌هایی از سبز‌های مختلف پوشیده شده بود، مخفیانه محافظت می‌شد. از جایی که ایستاده بودند تا دریاچه، ساحلی کوچک وجود داشت که راه را برایشان هموار می‌ساخت.

ژان سوتی کشید: اوووه... فوق‌العاده‌اس!

(عکس متعلق به ابشار میلامیلا در استرالیاس🙈)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(عکس متعلق به ابشار میلامیلا در استرالیاس🙈)

دیگر خبری از سرما نبود و در عوض رطوبت و عطر مطبوع اب و گیاهان در هوا میپیچید. ژان کفش‌ و جوراب‌هایش را دراورد و پاچه‌هایش را بالا داد و نزدیک اب رفت. نوک انگشت شست پای راستش را در اب زد تا سرمایش را بسنجد و وقتی مطمئن شد ملایم است، با خوشحالی جفت پا در اب پرید: این عالیهههه.

ییبو لبخندزنان به تماشای ژان ایستاد که سعی می‌کرد به دمای اب عادت کند و روز‌های خوش گذشته‌اشان را در بهار سرد به یاد می‌اورد وقتی بی‌رحمانه او را از خود می‌راند ولی همیشه یک قدم به او نزدیک‌تر میشد.

WANGXIAOWhere stories live. Discover now