Part 36: ورود غیر مجاز (۱)

426 105 219
                                    

هاااااای هاااااای🐇💓🐇
با پارت سی و ششم رسیدم خدمتتون.🥰🥰
خیلیم سر قولم موندم ولی کاری پیش اومد که با یک روز تاخیر اپ میکنم.🪿🪿
شرط کامنتا نرسیده به تعداد مناسب حواسم هستاااا😒😒
اینا اخطارای اخریه که میدمممممم.🥰🥰
صحبت خاصی ندارم بپرید برید بخونید ببینم تا ۵ صبح نشستم نوشتم. بنابراین غلط علوظارو نادیده بگیرید.😪
ظهر پاشدم اینجارو پر از لایک و کامنت ببینمممم⭐️⭐️⭐️

لذت ببرید🪷🐇🪷

🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓

شب قبل

زمانی که هشدار ورود غیرمجاز به اتاقم را روی موبایل دریافت کردم، کمی پس از رفتن ژان از دفترم بود. سراغ دوربین‌‌های نصب کرده در اتاقم رفتم و اقای شیائو را دیدم که اطراف اتاق را نگاه می‌کرد. اول فکر کردم ممکن است از روی کنجکاوی وارد اتاق شده باشد اما وقتی خوب اطراف را چک کرد و مطمئن شد، پشت میزم رفت. کشو را بیرون کشید و جعبه وسایل ووشیان را دراورد. وقتی بازش کرد، بدون لحظه‌ای تعلل ربان را برداشت و داخل جیب پشت شلوارش گذاشت و باقی وسایل را داخل کشو بازگرداند. لحظه‌ای بعد به همراه هایکوان در حال تماشای دوباره ویدیو بودیم. هیچ یک هیچ ایده‌ای در مورد اینکه اقای شیائو چرا باید ربان را بردارد نداشتیم.

_به نظر میرسه پدر و مادر ژن راز‌های بیشتری برای مخفی کردن دارن.

هایکوان گفت و من بعد از تماشای دوباره ویدیو گفتم: چطور اقای شیائو میدونسته که ربان کجاست؟

هایکوان به اقای شیائو نگاه کرد که برای پیدا کردن و برداشتن ربان هیچ تاملی نمی‌کند: درسته.. اون میدونه چی می‌خواد و میدونه کجارو باید بگرده. فقط اطرافو نگاه میکرده تا مطمئن شه کسی نمیبینتش.

_فقط ژان میدونه ربان کجاست.

_فکر میکنی دلیلی وجود داره که به پدرش بگه اونو برداره؟

سرم را به نشانه منفی تکان دادم: خودش راحت‌تر از پدرش میتونسته به ربان دسترسی داشته باشه.

_به نظرم بهتره چیزی بهش نگیم. وقتی اینجارو ترک کنن، افرادمونو میفرستم تا تعقیبشون کنن. اونا ادمای ساده‌ای هستن. ممکنه پای شخص دیگه‌ای وسط باشه.

برادرم بلافاصله با رابطانش تماس گرفت تا هر اطلاعاتی که می‌توانند از پدر و مادر ژان پیدا کنند. ملاقات‌هایی که داشته‌اند، سوابق خود و ماشینشان، تمام نیروهای را که داشت خبر کرد تا هر چه سریع‌تر به جواب برسیم. اما پاسخ را چند ساعت بعد، چنگ در حالی که دویده بود تا خودش را به ما داخل موزه برساند برایمان اورد.

وسط تور موزه بودیم که از ما خواست تا صحبتی داشته باشیم و وقتی بار دیگر در دفترم جمع شدیم، گفت: خیلی وقت پیش، احتمالا پونصد سالی ازش میگذره که الان یادم اومده،.. هوف... یه کیس مشابه وجود داشت. روح یه زن تازه مرده وارد بدن یه دختر بچه شده بود. اونموقع هنوز یکی از اساتیدی که به لنگرگاه نیلوفر اومده بود با من به شکار میومد.. 700 سالی داشت ولی نتونست مرحله بعدو رد کنه. به پیشنهاد اون تمام وسایل متعلق به زنی که مرده بود رو اتیش زدیم. طبق نظریه اون اگر اینکارو میکردیم روح زن از بدن بیرون میرفت. ولی اتفاقی نیفتاد و ما دنبال چیزای بیشتری گشتیم. چیزهایی که در زمان مرگ همراه اون زن بودن. در زمان مرگ ووشیان، اون به جز لباس‌هاش، ربانی رو که همیشه به موهاش می‌بست رو همراه داشت و فلوتش. با از بین رفتن ارامگاه، استخوان‌ها و لباس‌های ووشیان از بین رفتن. هر کسی که اینکارو کرده حتما اینو خوب میدونه و میاد دنبال ربان و فلوت.

WANGXIAOWhere stories live. Discover now