D-19

415 116 10
                                    

اینطور نبود که نخواد عمل کنه.
درد شونه‌اش خیلی بیشتر از اونی بود که مثل نوجوون‌های ترسو مقابل عمل مقاومت کنه، اما فعلا مجبور بود که دست نگه داره.

نمیخواست از تیم کنار گذاشته بشه.
فقط اگه تا پایان مسابقات اخرسال دوام میاورد، بعد میتونست با خیال راحت زیر تیغ جراحی بره.
پزشک گفته بود که بعد از دو هفته درد مداومش از بین میره و یونگی برنامه داشت بازهم به تمرینات تیم برگرده.

اگرچه که جز خودش، هیچکس واقعا چندان نگران نبود.
یونگی از دردش حرف نمی‌زد و کسی هم متوجه نمیشد.
به همین راحتی.

روز سرد و مزخرفی بود. اکثریت با پلیور‌ و ژاکت‌های گرم اومده بودن، درست مثل پارک جیمین. اون ساقه‌ی کرفس با ژاکت سبز رنگش، هرجا که میرفت توجه یونگی رو جلب می‌کرد.

درواقع توجه همه رو جلب میکرد. اون همیشه کانگ حرومزاده رو همراه خودش به اینور و اونور میبرد و ماجراهای اونها پرسروصداتر از اونی بود که توجه یونگی جلب نشه.
یونگی از سروصدا متنفر بود.

خوشبختانه اون بچه روز گذشته بالاخره جاش رو تو کافه تریا عوض کرده بود. کنار پنجره، دقیقا میز پشتی کیم سوکجین نشسته بود.

کیم سوکجین...اون پسر ادم عجیبی بود. یک روز یه قلدر تمام عیار بود که سر کانگ فریاد میکشید و می‌گفت گورش رو از میز کنار پنجره گم کنه چون اون میخواد بیرون رو تماشا کنه و یک روز داخل سلف مینشست و در ارامش آیس کافی امادش رو مینوشید و کتاب میخوند. مرغ مقلد، یونگی اون کتاب رو بارها توی دست‌هاش دیده بود.

شجاعت جیمین رو برای رفتن به اونجا تحسین میکرد،
هرچند که اون روز هیچکدوم از اون دو بچه‌ی پرسروصدا همراهش نبودن و یونگی برای یک لحظه فکر کرد که شاید اینکه گفته از اون‌ها متنفره باعث شده که اون ارتباطش رو باهاشون قطع کنه.

و بعد تا سرحد مرگ به این توهم احمقانش خندید.
البته توی افکارش. از بیرون هنوزهم یه سنگ بی‌حرکت بود که کلاس تاریخ هنر رو نادیده گرفته و پشت میزش روی اخرین صندلی کلاس خوابیده.

زنگ تفریح شنیده شد و یونگی همچنان بی‌حرکت موند. نامجون اون‌روز رو برای دیدن یه نمایشگاه احمقانه غیبت کرده بود و یونگی تصمیم داشت تا ناهار رو بیخیال بشه. باید به متن نامه‌ی‌ امروزش فکر میکرد و سلف همیشه مثل یه جنگل فاکی شلوغ بود. به هرحال که بیشتر از غذا به خواب نیاز داشت.

-بیخیال پسرا، امروز‌ بدون من ناهار بخورید.
صدای اشنابی به گوش رسید و یونگی گوش‌هاش رو تیز کرد. اون همه چیز رو میشنید. همه‌ی چیزهایی که مردم فکر‌ میکردن اون بخاطر بی‌اهمیت بودنش گوش نمیده.

+ناهار امروز ژامبونه پسر! میخوای بیخیال ژامبون شی؟!
-آه بیخیالش فراموشش کن. اون خوک راهشو پیدا کرده، دیدنش کنار کیم سوکجین اشتهامو کور میکنه.

درباره‌ی جیمین حرف میزدن و حالا یونگی نمیتونست گوش‌هاشو کنترل کنه. هرچند که صدای خنده‌ی اون پسرا با فاصله‌ی یک متری ازش سرش رو به درد اورد.
لفظ خوک برای پارک جیمین انقدر خنده‌دار بود؟! یونگی چیز خنده‌داری نشنیده بود.

+آه بیخیال پسر، سخت نگیر! دیر یا زود سوکجین هیونگ حسابشو میرسه. میدونی که مودیه، اگه یهو قاطی کنه اون صحنه رو از دست میدیم!

-اون عوضیِ زیاده خواه فقط بلده به من بپره. شاید اصلا اون خوک جلوش یه نمایش سیرک راه بندازه و بهش بچسبه؟ بهرحال کی به قیافه و هیکل اهمیت میده وقتی یکی حاضر شه هرروز تو انبار یا شایدم دستشویی بهت سرویس بده.

+کیم سوکجین با اون قیافه و هیکلش؟! اون دختره تو کلاس بی، میون‌هی حتی وسط کلاسم براش رو میز خم میشه. همین الانشم کلی ادم هستن که بخوان کل روز رو بهش سرویس بدن و من الان بخاطر اون فاکر دارم ژامبونم رو از دست میدم. پاشو رفیق الان اون حرومزاده‌های گشنه کل سلف رو خالی میکنن!

-آه خیلی خب! عوضی گشنه‌.
دوباره سکوت برقرار شد و پلک‌های گرم شده‌ی یونگی کمی از هم فاصله گرفت. خب...به لطف اون احمقای بی‌خاصیت حالا چیزی داشت که توی نامه‌اش بنویسه.


~~~~~~~•~~~~~~~


نوزدهمین چیزی که دربارت ازش متنفرم، بی فکریت.

گاهی واقعا معلوم نیست چی تو سرته.

پناه بردن به کیم سوکجین کاری نیست که هرکسی بکنه.

به من مربوط نیست، ولی اینکار به زودی برات دردسر میشه.

کانگ بدجوری داره آتیش میگیره، ممکنه یهو منفجر شه.

شاید اصلا مثل دراماها بخواد یه گوشه گیرت بیاره و...

مدرسه ما هیچ قهرمان احمق و خوش قیافه‌ای نداره.

پس خودتو تو دردسر ننداز، چون کسی نجاتت نمیده.

البته من مشکلی با دردسر داشتنت ندارم،

چون بهرحال درد تو مایه سرخوشی منه.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now