D-50

273 86 25
                                    

پنجاهمین چیزی که دربارت ازش متنفرم، تو نگرانم میکنی.

با تک‌تک کارهات، مثل یه بچه‌ی سر به هوایی

که باعث میشه نگران وقوع یه فاجعه تو دبیرستان بشم.

چطور میتونی انقدر دردسرساز به نظر برسی؟

قبلا که یه کرفس بودی و حالا که یه کورن فلکس خشکی،

همیشه مثل یه فاجعه‌ی بزرگ به نظر می‌رسی.

انگار همیشه دارم یه آدم قربانی رو تماشا میکنم.

حتی اگه ناگهانی ناپدید بشی هم جای تعجب نداره.

نمیتونی یکم مراقب خودت باشی؟ انقدر بی‌عرضه نباش.

حتی اگه درد تو مایه سرخوشی من باشه.

~~~~~~~~•~~~~~~~~

نامجون یه روز دیگه هم به مدرسه نیومد.
سوکجین و یونگی، هردو مثل یه قرار از پیش تعیین شده ناهار رو رد کردن. تهیونگ برای ناهار خوردن با دوست پسرش به کتابخونه رفت و جیمین مجبور شد برای اتمام کار سفال‌گریش داخل کارگاه بمونه.

برای همین، اون دو نفر پشت میز‌هاشون تنها شدن. هوسوک تنها پشت میزش نشسته بود و به ظرف غذاش خیره شده بود و جونگکوک به اون.

میخواست جلو بره و به بهونه تنها بودنش کنار هیونگش بشینه، اما قبل از اینکه بلند بشه پشیمون شد.

یه چیزی درست نبود. از روز گذشته که اون عوضی ناپدید شده بود، هوسوک هیونگش از همیشه پژمرده‌تر به نظر می‌رسید و گل‌های روی ژاکت جونگکوک هم هیچ کمکی به اون نمیکرد.

هوسوک چند دقیقه‌ی دیگه به غذاش خیره شد و بعد کاملا ناگهانی از جاش بلند شد. ظرف غذاش رو برداشت و بدون خوردن حتی یک لقمه اون رو روی میز سلف برگردوند و از سالن بیرون زد.

و جونگکوک نگران شد. نگران دنسری که متفاوت‌تر از همیشه رفتار می‌کرد و لباس می‌پوشید. لباس‌های سرتاپا مشکی و یقه‌ اسکی کیپ...چه بلایی سر ژاکت‌های رنگارنگ و روشن هیونگش اومده بود؟

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now