D-22

402 113 16
                                    

بیست و دومین چیزی که دربارت ازش متنفرم، پشت کارت.

امروزم پشت کیم سوکجین نشستی. این یه روش خودکشیه؟

دیروز یه سری مزخرفات از کانگ درباره بدنت شنیدم.

اگه سوکجین نکشتت، اون بالاخره دست به کار میشه.

نمیتونی فقط بی سروصدا پیش بری؟

همیشه کاری رو میکنی که توی دردسر بیفتی.

من مجبورم شصت و هشت تا نامه‌ی دیگه برات بنویسم،

تا اون موقع سالم بمون تا بتونی بخونیشون

و بعد هرچقدر خواستی به فاک برو.

چون، درد تو مایه سرخوشی منه.


~~~~~~~~•~~~~~~~~


بی‌حوصله بین قفسه‌ها قدم برداشت.
چشم‌هاش از بیخوابی درد گرفته بود و شکایتی نداشت.
این وضع همیشه‌اش بود و اون عادت داشت.

بین دوتا از قفسه‌های خاک گرفته‌ی انتهای سالن ایستاد و انگشت‌هاش رو بدون برخورد به اون جلد‌های خاک گرفته روی کتاب‌ها می‌کشید. پیدا کردن اون کتاب‌ نباید کار سختی میبود، اما همین الانش هم حدود بیست دقیقه از زمانش رو گرفته بود.

از هوسوک شنیده بود که کتابخونه‌ی دانشگاه اون کتاب نوت قدیمی رو داره و یونگی قسم میخورد که اگه یکبار دیگه توسط اون عوضی فریب خورده باشه، اون رو از تور بسکتبال حیاط حلق آویز میکنه.

قدم اروم دیگه‌ای بین قفسه‌ها به جلو برداشت و اسم کتاب‌هارو با بی‌حوصلگی خوند. اون قفسه مختص به نمایشنامه‌ها بود و اخرین جایی که ممکن بود اون کتاب قرار گرفته باشه.

مگر اینکه..."یا مسیح!"
پسر روبروش فریاد کشید و یونگی به طرز بی‌سابقه‌ای دستپاچه شد. "محض رضای فاک مگه کتابخونه جای اینکارهاست؟!"
زیر لب‌ غر زد و برگشت تا به سرعت از اون قسمت خارج بشه، هرچند که صدایی اون رو متوقف کرد و یونگی بلافاصله اون رو شناخت.

-صبر کن!

پوزخند زد و با مکث به عقب برگشت. کیم سوکجین...پس اونقدرهاهم...اوه، اون پسری که با خجالت پشت کتاب‌دار پنهان شده بود... کیم تهیونگ نبود؟

پوزخندش عمیق‌تر شد و به سختی تونست جلوی خندیدنش رو بگیره. اوه مرد گندش بزنن، کیم تهیونگ دقیقا داشت چه غلطی با زندگیش میکرد؟ یه بوسه‌ی عمیق و خیس پشت انتهایی ترین قفسه‌ی کتابخونه؟ اون‌ها زیادی توی نقش دانش‌آموزیشون فرو رفته بودن.

+مین یونگی درسته؟

پسر بزرگتر گفت و یونگی بالاخره از خیره شدن به اون پسر با موهای فر -و البته بهم ریخته- و لب‌های متورم دست برداشت. حداقلش این بود که اون پارک جیمین نبود. دیدن اون بچه توی همچین صحنه‌ای میتونست معده‌ی یونگی رو بهم بریزه و خودش هم این رو میدونست.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now