D-74

316 80 42
                                    

پس بالاخره شماره ایون سکی* رو گرفتی.

دیروز بعد از ظهر همه منتظر چیرلیدر* تازه کارمون بودن

که خب...ظاهرا تو تمرین داشتی و نیومدی.

شایدهم همونطور که شایعات امروز صبح میگفتن

ما از هم جدا شدیم و تو دیگه برای تشویقم نمیای.

کجای اینکه گفتم شایعات جدید نسازی رو نفهمیدی؟

چطور میتونی انقدر احمق باشی؟ از شایعات خوشت میاد؟

چطوره فقط شایعات رو به ایون سکی منتقل کنی؟

شاید حتی منم توی پخش این شایعات بهتون کمک کردم؟

چون بهرحال، درد تو مایه سرخوشی منه.

~~~~~~~~•~~~~~~~~

ساعت ناهار، تهیونگ تقریبا یه لگد به زانوی جیمین کوبید تا جلوی رفتن اون رو به زمین بسکتبال بگیره. پسر مو فر، به سختی دوستش رو تا انتهای سالن کافه تریا کشید و اون رو مجبور کرد تا تمام ساعت ناهار رو پشت میز بشینه. اونها قرار نبود عقب بکشن. تهیونگ این اجازه رو به جیمین نمیداد.

+کیم تهیونگ، تو روم کراش داری؟!
جیمین با کلافگی پرسید و پاکت شیر موزی که جونگکوک جلوش میذاشت رو کنار هل داد.

-مزخرف نگو جیمین، کی قراره بین ما تاپ بشه؟!
تهیونگ بیحوصله جواب داد و صورتش رو از تصور حرف چندش دوستش جمع کرد.

+پس چرا داری مدام گند میزنی به رابطه من و کاپیتانم؟!
-گند زدن؟! میخوای تا ابدیت همینطوری بهش بچسبی؟! باید اینکارارو بکنی تا بشه چیزی که بینتون هست رو رابطه گذاشت!

تهیونگ کلافه توضیح و جیمین غر زدن‌هاش رو ادامه داد. جونگکوک نمی‌شنید. سخت درحال مسابقه دادن با نامجونی بود که اونطرف سالن پشت میز همیگیشون با هوسوک هیونگش، تنها نشسته بود و بهش خیره شده بود.

به دلایلی اون گنده‌ی احمق از اول ساعت ناهار به گرافیست خیره شده بود و جونگکوک قرار نبود این مسابقه‌ی خیره شدن رو ببازه. هوسوک هیونگش از صبح که جونگکوک توی راهروی سال پایینی‌ها بهش سلام کرده بود تا به اون لحظه ناپدید شده بود و جونگکوک میدونست این‌ها همش تقصیر کدوم بیشعوری بود که دختر خاله‌اش رو به هیونگش ترجیح داده بود.

+اگه نتونم حتی موقع بسکتبال بازی کردن ببینمش پس فایده این نقشه چیه؟!
-فقط یکم تحمل کن و بعد میتونی توی تخت ببینیش!

تهیونگ عصبی توضیح داد و قاشقی از غذاش داخل دهانش فرو برد. نامجون خسته از اون خیره شدن‌های عیجب، لبخندی زد تا چال‌های گونه‌اش رو نشون بده و چشمکی به گرافیست حواله کرد.

جونگکوک دید که نامجون چطور ناگهانی و بی‌دلیل بهش چشمک زد، شوکه شد، سرش رو پایین انداخت تا لبخند احمقانه‌اش رو به اون عوضی نشون نده.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now