D-63

264 83 14
                                    

امروز خودم این نامه رو توی کمدت میندازم.

بالاخره، دوران نقاهت بوست تموم شد پارک جیمین.

اگه این یه سریال درام کمدی میبود، امروز دوباره میبوسیدیم

و نرسیده به خونه دوباره برمیگشتم بیمارستان.

خوشبختانه ما توی زندگی واقعی‌ قرار داریم

و تو هم یک منحرف روانی نیستی.

حداقل ظاهرت که اینو نشون نمیده.

امروز به هیچ وجه سمتم نیا. بهم خیره هم نشو، دستمو نگیر،

بغلم نکن، منو دنبال خودت اینطرف و اونطرف نکش و نبوس.

ازم فاصله بگیر. اینطور که معلومه من بهت آلرژی دارم.

درد تو مایه سرخوشی منه.


~~~~~~~~•~~~~~~~~


درواقع هیچ نیازی به تلاش جیمین نبود. چون به محض شنیده شدن زنگ ناهار سوکجین در کلاس دونگسنگش اومده بود تا اون رو به یاد قدیم‌ها -درواقع به بهونه‌ی پروژه‌اش- با خودش سر یک میز برای ناهار بشونه.

و خب برخلاف سوکجین، تهیونگ واقعا نیاز به تلاش زیادی نداشت تا دوستش رو همراه خودش به اون میز بکشونه. اون دنسر به محض دیدن قامت هیونگش توی طبقات بالایی برای همچین چیزی آرزو کرده بود.

هرچند که اوضاع اونطور که باید پیش نمی‌رفت.
یونگی با خیره شدن به فایل داخل گوشی هیونگش کاملا جیمینی که حالا شروع به پوشیدن لباس‌های سفید کرده بود رو نادیده گرفت و جیمین برخلاف تصور کتابدار و معشوق مو فرفریش به نگاه‌های خیره با لبخند احمقانه‌اش به کاپیتانش بسنده کرده بود.

-تو و هیونگ با هم برمیگردید خونه؟

نامجون بی‌توجه به نگاه خیره‌ی هیونگش به میز سمت دیگه‌ی سالن گفت و به طرز خیلی غیر منتظره‌ای جونگکوک رو مخاطب قرار داد.

+چی؟.. آه نه مادرم مجبورم میکنه با راننده برگردم.

گرافیست با حواس پرتی جواب داد و تمام تلاشش رو بکار گرفت تا نگاهش رو از صورت جدی و متمرکز دنسر‌ جذاب روبروش بگیره. اگرچه که مثل چند روز گذشته از برخورد نگاهش با اون عوضی قدبلند خودداری می‌کرد.

+واقعا؟ پس اشکالی نداره اگه...
-قبل از شروع بهار مخش رو زده.

دنسر بی‌توجه به بحث دو پسر پشت میزش گفت و نامجون بیخیال ادامه‌ی بحثش شد. چیزهای جالب‌تری برای بحث کردن وجود داشت. هرچیزی مربوط به هوسوک هیونگش.

+کی؟
-اون پسره، پارک جیمین. تمرین کردنش رو دیدم. اگه چیزیو بخواد هرطور شده بدستش میاره.
+واقعا؟ میخوای شرط ببندیم هیونگ؟
-اوه بیخیال! میدونی که حق با منه!

+اگه بعد از بهار شروع کردن به قرار گذاشتن، برای تعطیلات باهام بیا پاریس.
-این زیادی آسون نیست؟ اگه من ببرم برای یک روز برده‌ی من میشی کیم نامجون.
+مشکلی نیست، من یونگی‌ هیونگ رو خوب میشناسم.

نامجون گفت هرچند که خیلی هم از حرفش مطمئن نبود. درواقع با شرط هیونگش ذهنش جاهای خوبی نرفته بود، اما بهرحال قرار نبود خودش رو ببازه.

+شما جیمین هیونگ‌ رو دست کم گرفتید.

گرافیست با ظاهر بی‌اهمیتی گفت و گاز بزرگی از ساندویچ سردش زد. هرچند که فقط خودش میدونست چقدر برای راه باز کردن به بحث اونها هیجان داره.

-واقعا جونگکوکی؟ میخوای توام شرط ببندی؟

هوسوک با نیشخند شیطنت آمیزی گفت و گرافیست به سرفه افتاد. درواقع هدفش از زدن اون حرف این نبود که میخواد توی یه حماقت بزرگ شرکت کنه. اما خب...رد کردنش حماقت بزرگ‌تری به نظر میرسید.

+واقعا؟ میتونم شرکت کنم؟
-البته جونگکوکی. سر چی شرط میبندی؟
+خب...اگه جیمین هیونگ کمتر از یک ماه دیگه مخ یونگی هیونگ‌ رو زد، هردوی شما باید یک روز خدمتکار من باشید.
-اوهه...جونگکوکی ما اونقدرام پاک نیست هاه؟

دنسر و گرافیست هردو از چشمک منظور‌دار هوسوک به خنده افتادن و نامجون با ناباوری به اونها کرد.

+ولی...منظورم اینه که...من تنها کسی‌ام که میخواد بره پاریس؟

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now