D-57

242 76 4
                                    

پنجاه و هفتمین چیزی که دربارت ازش متنفرم،

دارن تموم میشن.

من پنجاه و شش تا چیز نفرت‌انگیز دربارت پیدا کردم

و حالا دارن تموم میشن. این باعث دردسره.

احتمالا باید نامه‌هارو بدون اونها ادامه بدم.

چی میشه اگه یه روز دیگه هیچی نداشته باشم که بهت بگم؟

باید بزارم فقط اون عکس‌هارو آپلود کنن؟ اونقدرام بد نیست.

شاید باید از اول هم همینکارو میکردم. این شرط احمقانه بود.

چرا اونروز به اونجا اومدی؟ باید فقط قایم می‌شدی.

همه چیز به طرز مزخرفی رو اعصابه.

درد تو مایه سرخوشی منه.


~~~~~~~~•~~~~~~~~

اولین روزی که جونگکوک دیگه با دوست‌های خودش سر یه میز ننشست، تهیونگ هم مجبور شد قید نشستن سر یه میز با دوست پسرش رو بزنه.

فقط چون دید اون میز به میزی که همیشه متعلق به اون بسکتبالیست و دوست‌هاش بود محشر بود و تهیونگ واقعا نمیخواست که دوستش بیشتر از این حرص بخوره.

اتفاقی که افتاد در عین عجیب بودن، خیلی هم دیگران رو سوپرایز نکرد. جونگکوک خیلی عادی سینیش رو برداشت، با یه عذرخواهی راهش رو از جیمین هیونگش جدا کرد و با ایستادن جلوی میزی که هوسوک هیونگش و دوست‌هاش پشتش نشسته بودن، مودبانه تعظیم کرد.

+میتونم با تو غذا بخورم هیونگ؟

گرافیست مستقیما با دنسر صحبت کرده بود. هرچند که مشخصا اگر از هر کدوم از دو فرد دیگه‌ی پشت میز این سوال رو می‌کرد قرار بود یه «نه» بزرگ دریافت کنه. برای همین هوشمندانه عمل کرده بود.

اگرچه که وقتی دنسر قبول کرد، هیچکدوم از اعضای پشت میز واکنش شدیدی نشون ندادن. دقیقا برخلاف جیمینی که اگر تهیونگ چند ثانیه دیرتر جلوش رو میگرفت، ظرف پوره‌ی سیب زمینی رو به سمت دونگسنگ خیانت‌کارش پرت میکرد.

اون بهش خیانت کرده بود. جونگکوک به جیمین هیونگش خیانت کرده بود. چطور تونسته بود با کاپیتانش سر یه میز بشینه؟! اونجا جای جیمین بود!

-بیخیال جیمینا ما هممون میدونیم جونگکوک استریته!

تهیونگ سعی کرد دوستش رو آروم کنه. هرچند که هیچ تاثیری روی محکم گاز کردن قاشق توسط دوستش نداشت.

-اون روزی که قول دادی توی صورت نامجون یه مشت بزنی فکر نمی‌کردم انقدر سخت براش تلاش کنی.

بسکتبالیست همونطور که به عقب تکیه زده بود کنایه زد و گرافیست با دهان پر از لقمه‌ای که هوسوک هیونگش براش گرفته بود خشکش زد. برگشت تا نگاهی به چشم‌های معذب اون گنده‌ی احمق بندازه و بعد به سختی محتویات دهانش رو قورت داد.

+آه اون؟...ما فعلا بی‌حساب شدیم.

یونگی قانع به نظر نمیرسید. اما دیگه چیزی نپرسید. بهرحال که جونگکوک قرار نبود از قول بوسیده شدن بینیش توسط اون عوضی که با اتفاق نیفتادنش اونهارو بی‌حساب کرده بود حرف بزنه. نه جونگکوک و نه نامجون.

Your Pain Is My Joy Kde žijí příběhy. Začni objevovat