اوه پسر این محشره، فقط هفتاد تا نامهی دیگه مونده.
زمان سریع میگذره مگه نه؟ من عاشق گذر سریعشم.
این یادم میندازه که خیلی زود قراره زندگیم تموم شه.
پایان همیشه آرامشبخشه، اینطور فکر نمیکنی؟
بیستمین چیزی که دربارت ازش متنفرم،
اینه که از تجربیات بقیه استفاده نمیکنی.
محض رضای فاک، من بهت گفتم که سوکجین مودیه.
اما تو بازهم بهش چسبیدی و نتیجهاش رو دیدی.
جدا نشونه گیری دقیقی بود. تحسینش میکنم.
بابت نمایش امروز ممنون، درد تو مایه سرخوشی منه.
~~~~~~~•~~~~~~~
پاکت رو از شکاف در لاکر داخل هل داد و با حلقه شدن دستهایی دور گردنش چشمهاش رو توی حدقه گردوند.
+هیونگ تو واقعا هرروز اینکار رو میکنی؟! فکر نمیکردم از اینکه نامجون اون عکس رو آپلود کنه انقدر بدت بیاد.
پسر با لحن ناباوری گفت و به هیونگش نگاه کرد.
-خفهشو هوسوک، خیلی دلت میخواد نمایش پاکت آبمیوهی بعدی توسط منو تو اجرا شه؟
پسر بلافاصله شونهی هیونگش رو رها کرد و بدون عقب افتادن از قدمهای سریع پسر بزرگتر، با تمام توانش قهقهه زد و توجه تمام افراد رو داخل راهرو به اون سمت جلب کرد.
+اوه پسر اون واقعا محشر بود. بدون اینکه حتی بهش نگاه کنه پاکت رو پرت کرد و مستقیم خورد تو سرش! شاید باید به تیم بسکتبال دعوتش کنی هیونگ؟ اون یه تکخاله!
پسر کوچکتر با هیجان اتفاق نیم ساعت قبل داخل کافهتریا رو یاداوری کرد و بلندتر قهقهه زد.
-احتمالا کارش تو سکس با چشمهای بسته هم محشره. برای همین پارک جیمین رو حتی بدون دیدن میتونه نشونه بگیره؟
نامجون با نیشخند اضافه کرد و با اویزون شدن از شونههای هوسوک سرعتش رو کمتر کرد.
یونگی منظور پسر رو به راحتی فهمید و به هیچوجه قصد نداشت که بخنده. هیچ چیزی توی این شوخیهای جنسی مزخرف براش خندهدار نبود.+وقتی چراغها خاموش شد تو اونجا بودی؟!
کسی فریاد کشید و بلافاصله شلوغی راهرو آروم گرفت. یونگی از حرکت ایستاد و با اخم کمرنگی برگشت تا اون پسر با صورت سرخ از عصبانیت رو نگاه کنه.
"میریم که داشته باشیم، تولد قهرمان احمق و خوشقیافه"
یونگی با خودش فکر کرد و اون بچه غول با چند قدم خودش رو جلو کشید تا جلوی قامت بلند نامجون بایسته.نامجون پوزخند پهنش رو جمعتر کرد، حلقهی دستهاش رو از دور شونهی هوسوکی که سخت در تلاش بود تا نخنده برداشت و با فرو بردنش داخل جیبهاش به خرگوش خشمگین جلوش نگاه کرد.
خرگوش...اون بچه با اون بینی کوچیک و همیشه سرخ شباهت زیادی برای نامجون به خرگوش داشت. یه خرگوش بامزه که حالا میخواست با دندونهای کوچیکش گازش بگیره.+آره؟ وقتی چراغها خاموش شد اونجا بودی که از همه چیز انقدر خوب خبرداری؟!
-آره عزیزم، ما با هم اونجا بودیم. فکر نمیکردم یه راز باشه؟
پسر بزرگتر با بیخیالی جوک گفت و فقط اون بچه رو عصبانیتر کرد. یونگی بیحوصله دستهاش رو روی سینش قفل کرد و هوسوک قدمی عقب اومد تا کنار اون بایسته.
فقط یه ظرف پاپ کورن برای این نمایش کم داشتن.+اینکه زیرم بودی؟ نه یه راز نیست!
پسر کوچکتر گفت و کسی سوت کشید. یونگی ابروهاش رو بالا برد و هوسوک با صدای بلندی قهقهه زد. دستش رو به شلوار هیونگش گرفت تا به زمین نیفته و به پایین خم شد. اون بچه واقعا بامزه بود!
-آه پس اون تو بودی که ازم سواری گرفت! شرمنده تاریک بود ندیدم. چرا تو تاریکی فرار کردی رفیق؟ میتونستیم بیشتر با هم بمونیم.
پسر بزرگتر با پرویی حرف پسر رو به خودش برگردوند و تونست مشت شدن دستهاش رو ببینه. اون دستهای کوچولوی بامزه...نامجون وسوسه میشد که بگیرتشون.
+تو یه عوضی بدقیافهای که هیچکس توی روشنایی قرار نیست باهات بخوابه.
-مشکلی نیست، تو توی تاریکی منتظرمی.
+فقط برای اینکه یه مشت توی صورت آشغالت بکوبم!
-بدجور منتظرم تا بکوبی.
+نگران نباش، به زودی میکوبم.
-هرچی تو بگی عزیزم.
پسر کوچکتر با حرص نفسش رو بیرون داد و به سختی خودش رو کنترل کرد تا همون لحظه توی صورت اون مرد نکوبه. نمیتونست خودش رو توی دردسر بندازه. نه اون روز.
نفس عمیقی گرفت و به عقب برگشت. با قدمهای سریع به سمت خروجی راهرو رفت و نگاههای تمسخرآمیز روش رو نادیده گرفت. یه روز حق اون عوضی رو کف دستش میزاشت. قطعا اینکار رو میکرد.-اوه پسر دماغ خوشگلش که چین داده بود رو دیدید؟!
نامجون به سمت هیونگهاش برگشت و با صدای ارومی هیجانش از اون حقیقت رو نشون داد.
هوسوک چشمهاش خیسش از شدت خنده رو دست کشید و با تاسف به دوستش نگاه کرد:تو از دست رفتی کیم نامجون.
YOU ARE READING
Your Pain Is My Joy
Short Story+اگه دیگه هیچکدوم از نامههات رو نخونم از سرم میپری؟ -اگه ببوسمت خفه میشی؟ Couple:Yoonmin, Nαmhopekook (ft. Jack), Jintae Genres:Schoollife, slice of life, romαnce, smut Up time: - خلاصه: یه نفر روی پارک جیمین شرط بست و باخت و از اون به بعد به مدت س...