D-76 (1)

307 81 20
                                    

"گفت خورشید طلوع میکند. و خورشید غروب میکند.

و خورشید طلوع میکند و غروب میکند...

وقتی خورشید سرخ از مشرق برآید و در مغرب غروب کند،

آن‌گاه خواهم آمد... منتظرم می‌مانی؟

بر مزارم بنشین و صدسال منتظرم بمان.

و من هرآینه به دیدارت خواهم آمد.

به او گفتم منتظر خواهم ماند. چشم‌هایش بسته شد.

از پشت مژگان بلند اشک بر گونه‌هایش سرازیر شد...

او مرده بود."

درد تو مایه سرخوشی منه.



~~~~~~~~•~~~~~~~~



-ده شب پریشانی. یکی از کتابای ناتسومه سوسه‌کی.

کتابدار بی‌تفاوت گفت و بعد از اینکه کتاب رو بین دست‌های جیمین گذاشت، پشت کانتر برگشت تا بازگشت کتاب‌ پسری که جلوی میز منتظر بود رو ثبت کنه.

جیمین با گیجی نگاهی به کتاب انداخت، شروع به ورق زدن کرد و با پیدا کردن نوشته‌ی مورد نظرش روی همون صفحه ایستاد.

+ایناهاش!

دنسر با هیجان اعلام کرد و سوکجین همزمان با پس دادن کارت عضویت به پسر برگشت تا به اون نگاه کنه.

-خب؟ بخونش.
+به باغ رفتم و با یک صدف دریایی به حفر گور مشغول شدم. صدف تیز بود و لبه‌ای صیقلی داشت. هربار که با صدف مقداری از خاک نمناک زمین را میکندم، مهتاب درون صدف میتابید، تا اینکه...گندش بزنن، این اصلا یعنی چی؟!

جیمین با کلافگی فحش داد و کتاب رو بین انگشت‌هاش فشرد. این قرار بود یه نامه‌ی رمزی لعنتی یا همچین چیزی باشه؟ اون هیچ شانسی نداشت. جیمین ادبیات ترم‌ پیشش رو با چهار افتاده بود، چهار از صد!

-خب...اگه من جای تو بودم عاشقش میشدم.

کتابدار با کمی بدجنسی گفت و خودش رو مشغول دفتر‌های روی کانتر نشون داد.

+چرا؟ اون منظور خاصی داره؟! این یه داستان عاشقانه‌اس؟!

دنسر بی صبر پرسید و تقریبا روی کانتر خم شد تا از فاصله‌ی نزدیکتری به پسر بزرگتر نگاه کنه. سوکجین به سختی جلوی خندیدنش رو گرفت و کمی بابت واکنش بیش از حد امیدوار پسر، عذاب وجدان گرفت.

-نه جیمین، چون اون کتابای سوسه‌کی رو میخونه و همونطور که دفعه‌ی پیش گفتی بهت یه کتاب هدیه داده. دیگه چی نیاز داری تا عاشقش بشی؟

کتابدار گفت و جیمین به وضوح ناامید شد. جیمین همین حالا هم عاشق بسکتبالیستش بود و اون؟...اون فقط یه سری کلمات بی‌ سروته رو داخل نامه‌اش گذاشته بود تا از نوشتن کلمات خودش برای جیمین سر باز کنه.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now