D-35

328 98 48
                                    

خب...من یه چیزایی شنیدم.

تو فقط شانزده سالته و همین الانش هم یه تتو داری؟

باید زده باشه به سرت.

کدوم احمق ترسویی با یه تتو بزرگ رو سینش،

میزاره که قلدرها اذیتش کنن؟

با اون تتو میخواستی تبدیل به یه کورن فلکس شی؟

سی و پنجمین چیزی که دربارت ازش متنفرم، ترسویی.

اونقدر جرات داری که توی این سن یه تتوی بزرگ

اونم روی سینت به عنوان یه دنسر بزنی،

اما برای مقابله با کانگ منتظر قهرمانتی.

بهرحال مشکلی نداره، چون درد تو مایه سرخوشی منه.


~~~~~~~~•~~~~~~~~



برخلاف اون چیزی که سوکجین فکر میکرد، هوسوک و یونگی بچه‌تر از اون حرف‌ها بودن. اونها تمام ساعت ناهار اون گنده‌ی احمق -همونطور که یونگی صداش میزد- رو نادیده گرفته بودن و حتی وقتی سوکجین این موضوع که نامجون تمام ساعت رو تنها روی میز همیشگیشون نشسته و بهشون خیره شده رو بیان کرد، هیچکدوم حتی به اون نگاه هم نکردن.

بنابراین، سوکجین سرگرمی جدیدی پیدا کرد. اون تمام روز گذشته رو صرف نادیده گرفتن پسرعموش کرده بود چون فعلا حوصله‌ی یک دعوای دیگه رو نداشت و برای امروز، خیلی از داشتن یه سرگرمی ناراحت نمیشد. هرچند که نقشه‌اش کمو‌ بیش شکست خورده به نظر می‌رسید.

"امروز زیادی خستم. باشه یه وقت دیگه"
به همین ترتیب، یونگی پیشنهاد اون کتابدار رو برای رفتن به کتابخونه رد کرد.

خوشبختانه، هوسوک هیچوقت خسته نبود و به سرعت پیشنهاد سوکجین رو قبول کرد. با اینکه نبود یونگی هیجان نقشه‌اش رو کم میکرد، اما سوکجین خیلی هم ناراضی نبود.

هیچ مشکلی وجود نداشت، نه تا وقتی که کیم نامجون هم با کمال میل برای گرفتن جزوه‌ها دعوت سوکجین به کتابخونه رو قبول کرد. اگرچه که کمی مشکوک شده بود، اما چی میتونست بد پیش بره؟

وقتی نامجون بالاخره اون قفسه‌ای که کتابدار ازش حرف زده بود رو پیدا کرد، هوسوک سخت با دستگاه منگنه‌ی روی میز درگیر بود.

کارت‌های عضویتی که سوکجین هیونگش بهش داده بود نیاز به منگنه شدن داشتن و اون دستگاه قدیمی و مزخرف اعصابش رو بهم میریخت.

-اوه کیم نامجون اومدی؟ گفتی کدوم جزوه‌هارو میخوای؟

سوکجین گفت و هوسوک بلافاصله دست از ور رفتن با منگنه کشید. نامجون اونجا بود؟! اون احمق...میدونست که جک برگشته و بازهم اونجا ایستاده بود؟

-من آه...تاریخ هنر و ادبیات کهن؟ منظورم اینه که...

نامجون با دستپاچگی گفت و هوسوک بدون بالا آوردن سرش مقابل چشم‌های کنجکاو سوکجین به موهاش چنگ زد. جک اونجا بود، صداش رو میشنید.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now