D-46

270 86 20
                                    

اون بچه غول... جدا سلیقه عجیب غریبی داره هاه؟

منظورم اینه که...تا قبل از این فکر میکردم ایده‌آلش تو باشی.

من یه نگاه کوچیک به تاریخچه سرچ گوشیم انداختم

و نمیدونم گفتنش کار درستیه یا نه.

اما ظاهرا تایپ اون آدمایی برخلاف تو هستن.

شایدهم فقط از روی کنجکاوی به اون علاقه‌منده؟

چون اون...یکم زیادی شبیه به خودش بود.

نمیخوام وارد جزئیات شم، این موضوع یکم عجیبه

و بهم حس یه منحرف عوضی رو میده.

بهرحال، این خوبه که تو تایپ اون بچه نیستی.

چون درد تو مایه سرخوشی منه.

~~~~~~~~•~~~~~~~

جیمین با مکث نامه رو داخل کیفش گذاشت. از اینکه کاپتانش توی نامه‌ی جدیدش فقط از دونگسنگش حرف زده بود کمی ناامید بود، اما بهرحال لبخندش رو حفظ کرد. فقط چون مین یونگی انتهای اون راهرو ایستاده بود و ممکن بود بین حرف‌های جانگ هوسوک نگاهی هم به گیرنده‌ی نامه‌هاش بندازه.

در کمدش رو بست و با چند ثانیه خیره شدن به دست‌هاش، برگشت و به سمت کلاسش قدم برداشت. میخواست مطمئن شه که فرستنده‌ی اون نامه‌ها به خوبی متوجه ژاکت آجری و کفش‌های سفیدش میشه و میفهمه که جیمین اونقدرهاهم مطیع اون نیست.

میخواست به اون بسکتبالیست بفهمونه که قرار نیست تا وقتی اون رو تبدیل به هیونگ خودش کنه کوتاه بیاد. شایدهم تمام این لجبازی‌ها فقط برای اینکه توجهش رو جلب کنه. چون خدایا...مین یونگی تنها فرد دارای عطر تلخ اون اطراف بود که مدتی به اون زیادی رو به جیمین خیره شده بود و از تماشاش خسته نشده بود.

کاپتان بلک هیچوقت از کنجکاوی توی کارهای جیمین خسته نمیشد و جیمین این رو دوست داشت. تمام ادم‌های دور جیمین بعد از مدتی از کنجکاوی درباره‌ی اون و کارهاش دست برداشته بودن و اون رو به حال خودش رها کرده بودن.

جیمین این رو دوست داشت. کسی که هرروز به لباس‌هاش، علایقش، دوست‌هاش، غذا خوردنش، زمان رسیدنش، رفتارش و یا حتی میزی که برای غذا خوردن انتخاب میکنه دقت کنه.

اون بسکتبالیست اونقدر به جیمین دقت میکرد که حتی مدل گوشواره‌هاش رو تشخیص داده بود و فهمیده بود که اونها دخترونه‌ان‌. چیزی که حتی کانگ یا اون کیم سوکجین عوضی هم متوجهش نشده بودن تا باهاش آزارش بدن.

جیمین این رو دوست داشت. مین یونگی جزو افراد مورد علاقه‌اش بود و میخواست بهش نزدیک بشه.

هرچند... به نظر می‌رسید چیز جدی‌ای هم درمورد دونگسنگ درونگراش هم وجود داشت. جیمین آخرین باری که دوستش لباسی با رنگ زرد به تن کرده بود رو بیاد نداشت و محض رضای خدا، اون دوتا گل آفتاب گردون کیوت کوفتی دیگه چی بودن؟!

جیمین چند لحظه‌ای رو همونجا کنار در ورودی کلاس ایستاد تا دونگسنگش رو موقع توضیح دادن یکی از تکالیف به دوست‌هاش تماشا کنه و وقتی اون صدای بم رو کنار گوشش شنید، شوکه از جا پرید.

-حالا همه چیز با عقل جور درمیاد...فکر کنم فهمیدم که تایپ مورد علاقه‌ی دوستت کیه.

اون‌ها اولین کلماتی بودن که مین یونگی بدون خواست جیمین خطاب بهش به زبون اورده بود و فاک! جیمین نتونست جلوی سست شدن زانوهاش رو بخاطر گرمای نفسای اون بسکتبالیست پشت گردنش بگیرم.

چندین دقیقه‌ی طولانی زمان برد تا جیمین خودش رو جمع و جور کنه. جرات نداشت برگرده و از اون فاصله نزدیک به صورت رنگ پریده‌ی هیونگش نگاه کنه. هرچند...وقتی جیمین به عقب برگشت، دیگه خبری از اون بسکتبالیست با بوی تند سیگارش نبود.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now