25

4.5K 943 541
                                    

ووت یادتون نره.

"آآه شما خیلی هات بودید!"
کاملیا با حالت دراماتیکی گفت و دستش رو روی قلبش ساکتش گذاشت.
جونگ کوک لبش رو گاز گرفت و به پاهاش خیره شد ، نمیتونستن بس کنن؟؟؟
تهیونگ برعکس جونگ کوک انگاری از این بحث بدش نمیومد ، هومی کرد و گفت:"تو زیادی خوشت اومده ، میخوای تو رو هم ببوسم؟"
کاملیا اعتراض کرد:"هی!!من خودم شوهر دارم تو نمیتونی اینو بگی"
ادوارد که تا الان ساکت بود ، خنده ای کرد:"هی فکر میکنی نمیدونم قبل من دوستش داشتی؟"
چشم های جونگ کوک گرد شد ، ادوارد زیادی ساده باهاش برخورد نمی کرد؟؟
"واقعا؟چرا خاندان شما کلا عاشق منه؟"
تهیونگ گفت و کاملیا خندید و چشم هاش رو چرخوند:"فقط بخاطر خوشتیپ بودنته وگرنه اخلاق؟هیچی نداری ولی به جاش ادواردِ من هم خوشتیپه هم اخلاق خوب داره"
اَشلی وارد سالن شد و نگاهی که توش هیچ حسی دیده نمیشد ، به جونگ کوک انداخت و بعد به زبون خودشون که جونگ کوک هیچی ازش متوجه نمیشد یه چیزی گفت.

تهیونگ سر تکون داد و به زبون اونا بهش جواب داد ، کاملیا با چشم های گرد به تهیونگ نگاه کرد و زمزمه کرد:"چند تا چند تا پیش میری کیم؟؟"
تهیونگ نیشخندی به کاملیا زد:"تو که منو خوب میشناسی"
"آه بسه"
ادوارد غر زد و همون موقع در بزرگ سالن باز شد و پیتر با قدم های محکمش وارد شد ، جونگ کوک میتونست قسم بخوره اون لعنتی وقتی بهش نگاه میکنه نیشخند میزنه.
پیتر لبخندی زد و به انگلیسی گفت:"سلام ، تو جونگ کوک بودی درسته؟"
جمله ی آخرش رو روبه جونگ کوک گفت.
جونگ کوک با تردید سر تکون داد:"آم..آره"
پیتر لبخندی زد که دندون های تیزش معلوم شدن ، تهیونگ هم اینجوری بود ولی اون نمیترسید..اما پیتر یه جوری بود‌..

"خوبه ، منم که میشناسی ، فکر میکنم دوستای خوبی برای هم باشیم"
پیتر گفت و کنار جونگ کوک نشست ، تهیونگ‌ چشم هاش رو ریز کرد و به پیتر نگاه کرد ، اون معمولا زیاد حرف نمیزد و با کسی دوست نمیشد ، پس الان چی میخواست؟؟
"آره..می-میتونیم"
جونگ کوک گفت و به تهیونگ نزدیک تر شد که باعث قلبی شدن چشم‌ های کاملیا شد ، اونا رو شیپ میکرد‌.
پیتر لبخندی زد و اَشلی به انگلیسی گفت:"تموم کنید این بحث های مسخره رو ، تهیونگ میشه یه لحظه با من بیای؟"
تهیونگ هومی گفت و بلند شد:"خیلی خب"
و اَشلی هم همراهش بلند شد و از سالن بیرون رفتن.
جونگ کوک لبش رو گاز گرفت و کاملیا رو بهش گفت:"هی جونگ کوکی ، چند سالته؟"
جونگ کوک حس بدی از اون زوج دوست داشتنی نمیگرفت:"بیست و چهار.."
قبل از این که کاملیا چیزی بگه ، ادوارد گفت:"اووه خیلی نسبت به تهیونگ بچه ای ، اون هفتصد سال ازت بزرگ تره"
و خندید.

جونگ کوک لبخند زوری ای زد:"درسته اما برام مهم نیست"
کاملیا با شیطنت گفت:"آره دیگه وقتی عشق میاد موضوع سن یه عدده و اینا...آره؟"
چشم های جونگ کوک گرد شد و سریع دفاع کرد:"ع-عشق؟؟؟من عاشقش نیستم!!اون تَه تَهش دوستم باشه"
ادوارد و کاملیا بی توجه به حرفش نیشخند زدن و چیزی نگفتن.

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon