45

4.8K 917 484
                                    

ووت بدهید پارت طولانیست یادتان می رود.نوکر شما.
اادیت هم نشده است.

"هی..چرا از وقتی برگشتیم نیشخند میزنی؟"
هوسوک با گیجی از جیمینی پرسید که هنوز هم اون نیشخند روی لب هاش برق می زد.با شنیدن حرف هوسوک ، نیشخندش پر رنگ تر شد:"هیچی فقط یه چیز جالب شنیدم"
"چی؟"
هوسوک با کنجکاوی پرسید ، انگار واقعا جالب بوده چون خنده از لب های جیمین پایین‌ نمی افتاد.

"یه چیز جالب که اتفاقا قراره خودت هم به زودی بفهمی"
جیمین گفت و باعث شد هوسوک کمی‌ گیج بشه ، ولی شونه ای بالا انداخت و تصمیم گرفت منتظر بمونه.حالا که فکرش رو می کرد ، رفتار همشون عجیب شده بود از وقتی برگشته بودن.جونگ کوک همش توی فکر بود و لپ هاش هم‌ قرمز بود ، تهیونگ هم مثل جیمین بود ولی با شدت بیشتر!چی شده بود که خبر نداشت؟لب هاش اویزون شد ، واقعا می خواست بدونه.

کمی که گذشت ، تونست اون مهمون های ایتالیایی ای که چند وقت اونجا بودن رو ، ببینه.اونا داشتن به زبونی که هیچی ازش بلد نبود صحبت می کردن و..هوسوک؟لعنت!شاید تهش یه 'باشه' یا 'ممنون' رو بین اون حرف ها متوجه بشه.

لب های اویزون شده اش رو جمع کرد و نگاهش رو از اون ها به جونگ کوکی که به پیتر چسبیده بود ، داد.از وقتی اون تبدیل شده بود ، پیتر دوست صمیمی تری برای جونگ کوک شده بود...لعنت!هوسوک حسود نبود!ولی اون مرتیکه دوستشو دزدیده بود!دندون هاش رو به هم فشار داد و به این فکر کرد که این رفتارش مثل بچه هاست ، نباید حسودی کنه.البته وقتی چشمش به 'حسود شماره ی 2' افتاد ، نظرش عوض شد.وقتی یکی با هفتصد سال و خرده ای سن داره به اون رابطه حسودی میکنه ، اون با بیست سال زن چرا نکنه؟

جونگ کوک کاملا واضح داشت از نگاه کردن به تهیونگ ، دوری می کرد.و پیتر ، یه واسطه برای این کار بود.

"جونگ کوک ، چیزی شده؟خیلی ساکتی.."
پیتر‌ با صدای ارومی از اون پرسید و البته که همه شنیدن ، ولی جوری رفتار کردن که انگار نشنیدن.اون لبخند زورکی ای زد:"نه بابا!چی‌ می خواد بشه مثلا؟معمولیم دیگه..فقط..شاید تشنمه..اره‌.."

پیتر هم انگار اونقدر باهوش بود که بفهمه نباید سوال دیگه ای بپرسه ، پس دروغ پسر کوچیک تر رو همراهی کرد:"اوه؟باید یکمی خون بخوری."

"آره آره.."
جونگ کوک زیر لب گفت و وقتی صدای پسر بزرگ تر - تهیونگ - رو توی سرش شنید ، کاملا اون رو ایگنور کرد.
'هی!من الان دوست پسرتم!نباید یکمی‌ بهم توجه کنی؟'
تهیونگ غر زد و اون ، حرفش رو کاملا به جاهای مخفیش گرفت.

'خجالت میکشی؟'
تهیونگ دست روی نقطه ضعف پسر گذاشت و سریع هم از طرف اون جواب گرفت:'خجالت؟هاه!چه خجالتی؟چرا باید خجالت بکشم؟چی شده اصلا که خجالت بکشم؟'
اون تند تند گفت که باعث خنده ی بی صدای پسر بزرگ تر شد.

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Where stories live. Discover now