29

4.2K 921 301
                                    

ووت منو بدید برم:*

"اینجا که تغییری نکرده"
جونگ کوک با دیدن دکور قبلی ، زمزمه کرد‌.
مینهو که حالا دیگه پشتش نبود و جلوش ایستاده بود ، گفت:"هیس احمق تهیونگ میتونه همه چی رو بشنوه ،بگو ببینم ایتالیا چیشد که انقدر زود برگشتید؟میدونم اون کیم نمیگه"
مینهو با آروم ترین صدای ممکن گفت.
جونگ کوک ابرویی بالا انداخت:"اگه اون نمیگه چرا من بگم؟"

مینهو پوفی کشید:"بیا یه معامله کنیم ، من کمتر میترسونمت توام بگو اونجا چه خبر بوده"
"کمتر؟"
جونگ کوک پرسید و لبخند ریزی زد.
"آره ، خیلی کم ، شاید در روز یه بار"
مینهو با نیشخندش گفت که دندونای تیزش معلوم شد.

"هی دندونات چرا دیگه ترسناک نیستن؟"
جونگ کوک پرسید و لبخند مینهو خشک شد:"شوخی میکنی؟کافیه یه لبخند بزنم تا یه ملت سکته کنن ، اونوقت میگی ترسناک نیست؟!"
مینهو یهو متوجه شد جونگ کوک بحث رو عوض کرده ، آهی کشید:"بیخیال پسر خیلیم سخت نیست ، فقط بگو چه اتفاقاتی افتاد؟"
"به یه شرط.."
جونگ کوک گفت و زبونش رو از داخل به لپش فشار داد.
"چه شرطی؟"
مینهو پرسید.

"هوسوک رو اذیت نکنی"
جونگ کوک گفت و مینهو خندید:"این که آسونه ، باشه با اون کاری ندارم ولی به جاش سر تو تلافی میکنم"
و دوباره نیشخند زد.

"باشه...خب بزار بگم..ببین اولش که یه دختره به اسم اشلی به تهیونگ‌ میچسبید تا آخرش.."
جونگ کوک گفت و چشم هاش رو چرخوند.

مینهو با حالت متفکری گفت:"اشلی؟آشناست..آآه اون دختر خوشگله!آره اون از اول تهیونگ رو دوست داشت ولی تهیونگ بهش محل نمیداد ، الان نظرش عوض شد؟البته منم بودم نظرم عوض میشد اون خیلی خوشگل—"
"بسه دیگه بزار ادامه بدم"
جونگ کوک زمزمه وار غرید و مینهو دستاش رو با حالت تسلیم واری بالا آورد:"باشه باشه!بگو"

"خب بعدشم که دو تا خون‌آشام خوب بودن اسمشون ادوارد و کاملیا بود ، یکیم بود به اسم پیتر که با هم دوست شدیم و—"
"اوه پیتر؟!اون از تهیونگ متنفره"
مینهو گفت و جونگ کوک ابرویی بالا انداخت:"متنفره؟نمیدونستم.."
"البته حسشون متقابله...ادامه بده!"
مینهو گفت.

"اوکی ، خب بعدش یه اتفاقات ساده ای افتاد و اره دیگه...بهمون گرگینه ها حمله کردن و تهیونگ یهو تصمیم گرفت برمون گردونه"
جونگ کوک توضیح داد و بعد مینهو گفت:"حمله؟هومم..جالبه...دیگه اتفاقی نیفتاد؟"
جونگ کوک با یادآوری اون شب ، لبش رو گاز گرفت:"اون..مرده..اسمشو نمیدونم ولی پدر خانواده بود..اون یه جورایی منو ترسوند و یه سری حرف عجیب زد"
"اون کلا عجیب غریبه جدیش نگیر ، خب مرسی بابت اخبار به دوستت هم‌ کاری ندارم ولی تورو قراره سکته بدم ، فکرشم نکن صلیب و اب مقدس و این چرت و پرتا بیاری"
مینهو گفت و دندونای تیزش رو با یه لبخند نشون داد و غیب شد.

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Where stories live. Discover now