17

5.3K 989 368
                                    

هوسوک درحالی که به تلوزیون خیره بود ، گفت:″میخوام برگردم خوابگاه″

جیمین و یونگی هنوز جوری رفتار میکردن که انگار نشنیدن هوسوک چی گفته...ولی لعنت بهشون میشنون..

″با شمامممممممممم!!!″
داد زد و انتظار داشت بترسن ولی برعکس تصورش جیمین با لبخند خوشگلی سمتش اومد و گفت:″هوسوک عزیزم...چیزی گفتی؟″

″میخوام برگردم خوابگاه...میشه؟!″
هوسوک که وقتی جیمین سمتش اومده بود امیدی پیدا کرده بود ، گفت.

″چی؟″
جیمین با اخم متفکری گفت.

″چی شده؟″
یونگی سمتشون اومد و پرسید.

″گفت کاریمون داره ولی فقط لباش تکون میخوره..نکنه لال شده؟″
جیمین با نگرانی الکی ای گفت و یونگی چشماش گرد شد:″هوسوک؟هوسوک حرف بزن ببینم!″

هوسوک با قیافه ی پوکری به زمین خیره بود.
″میگم میخوام برم خوابگاههههه!!!″
با صدای بلندی گفت.

″چی؟چرا صدایی نمیاد؟؟جیمین زنگ بزن دکتری چیزی″
یونگی با نگرانی ای که اگه بازیگر بود بهش اسکار میدادن ، گفت.

″چی میگین؟من خوبم″
هوسوک گفت و آهی کشید.

″عه!صداش اومد که″
جیمین با تعجب گفت‌.

″چه عجیب″
یونگی با اخم متفکری گفت و جیمین انگشت اشاره اش رو تکون داد و تایید کرد.
(انگار مثلا بگی حق با توعه)

′جونگ کوک بیا کمکم کن!′
هوسوک فکر کرد.

***

با دیدن خانم رنگ پریده ای که داره از جلوی در اتاقش رد میشه ، گفت:″خانم؟حالتون خوبه؟؟″

زن نگاه ترسناکی بهش انداخت و گفت:″خوبم‌..ساعت چنده؟″

″اومم فکر کنم شیش عصر اینا باشه...حالتون مطمعنین خوبه؟″
جونگ کوک گفت و لبش رو گزید.

″آره تازه تصادف کردم و مردم...مینهو کجاست؟دخترمو تسخیر کرده بود قبلا″
زن گفت و سمت راه رو رفت.

جونگ کوک با چشمای گرد به زمین خیره شد و آب دهنش رو با ترس قورت داد.

′هوسوک بیا کمکم کن!′
جونگ کوک فکر کرد.

″چیکار میکنی؟″
با صدای تهیونگ ، توی جاش پرید.

″ی-یهه زنه...روح بود..اومده بود″
جونگ کوک از ترس لکنت گرفته بود.

″اون زنه؟خودم آوردمش..زن خوبی بوده واسه همین به عنوان فرشته حس بدی بهش نداشتی...آوردمش یکم مینهو رو لعنت کنه بخندم″
تهیونگ با تخسی گفت.

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Where stories live. Discover now