47

4.1K 821 354
                                    

ووت=کار خیر
کار خیر=خرسندی خداوند
خرسندی خداوند=تنگ شدن نویسنده
تنگ شدن نویسنده=اپ فیک های بیشتر
اپ فیک های بیشتر=خرسندی شما
نتیجه=کصشادی

"هی جونگوک!اون گرگ احمقا برات یه پیغام فرستادن"
مینهو با لحن بی حسی گفت که باعث شد ، فکر جونگ کوک ، دقیقا سمت هیونگش و جفتش یعنی سوکجین و نامجون بره.خب ، انگاری اون موقعی که بیهوش بوده تا تبدیل بشه ، اونا خوب کنار نیومدن.

"چی گفتن؟"
با کنجکاوی پرسید ، بعد از اون ، مشکلاتش رو با کیم نامجون و هیونگش حل کرده بود ، البته تقریبا.

مینهو هومی کرد:"گفتن کیم نامجون مرده ، نامه اشم که گرگه اورد خیس بود"

چشم های جونگ کوک گرد شد:"هااا؟؟"
با صدای بلندی پرسید ، واقعا شوکه به نظر می رسید ، البته یه حسی داشت که انگار این یه شوخی بوده ولی...مینهو یکمی جدی به نظر نمی رسید؟و چرا نامه ی تو دستش واقعا خیس بود؟؟!

"آه شوخی کردم..نمرده ، دعوتت کردن برای شام..یعنی دعوتتون کردن ، تو و تهیونگ و هوسوک"
مینهو هنوزم صداش بی حس بود ، حتی وقتی می گفت 'شوخی کردم' و این یکم..ترسناک بود؟شاید.

"آه مینهو..واقعا باید عوض شی..."
جونگ کوک زیر لب غر زد و نامه ای که یکمی هم خیس بود رو ، گرفت.اون رو باز کرد ، بازم ، خیس بودنش عجیب نبود؟

"چرا..انقدر خیسه؟"
با تردید پرسید و مینهو شونه ای بالا انداخت:"یکی از گرگاشون رو فرستادن اینو بیاره و..واو!نامه تو دهنش بود"
پسر کوچیک تر با تعجب نامه رو ول کرد و اون ، روی میز جلوش افتاد‌.

"فکر کنم..به جز تو اونام باید عوض شن.."
غر زد و شروع کرد به خوندن نامه ، البته بدون این‌ که بهش دست بزنه.

'سلام ، نمی دونم این نامه به دستتون میرسه یا نه.یا اصلا سالم میرسه؟به هر حال می خواستم به یه مهمونی شام دعوتتون کنم ، می تونید همتون بیاید.منظورم رو که می فهمید؟بدونِ اون جن!ترجیح میدم با چندتا جسد باشم تا..بیخیالش.داشتم می گفتم ، خوشحال میشم امشب بیاید دیدن ما'
-کیم نامجون'

"خب؟چی گفته؟"
مینهو این دفعه لحن کنجکاوی داشت ، جونگ کوک تکخندی زد:"متاسفانه تو دعوت نشدی"

"برای چی؟اصلا..آه..بهتر!کیه خوشش بیاد با اونا غذا بخو—راستی..اونا یادشون رفته شما نمی تونید غذا های عادی رو به خوبی مزه کنید؟"
جمله ی اخرش رو یهو گفت و البته چهره اش پوکر به نظر می رسید.

"فکر کنم.بیخیالش من به بقیه میگم ، ولی وقتی نیستیم تو چیکار میکنی؟"
جمله ی اخرش رو سوالی پرسید ، نمی خواست اون رو تنها ول کنه.

"فکر کردی چیکار میکنم؟میرم گردش دیگه.شاید چهار نفرم سکته دادم خندیدم"
مینهو با لبخندی شیطانی فکرش رو بیان کرد و باعث شد پسر کوچیک تر پوکر بشه ، الکی نگران شده بود.

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Where stories live. Discover now