18

5.2K 1K 442
                                    

کتاب رو کنار انداخت و پوف کلافه ای کشید ، میخواست از کلافگی گریه کنه.

چرا نمیتونست یه کلمه از این کتاب کوفتی رو بفهمه؟؟پس چطور میخواست قبول بشه؟!

نگاهش سمت کوکی که حالا تمیز تر شده بود و داشت هویجی که خودش از آشپزخونه کش رفته بود رو میخورد ، رفت.
اون خیلی کیوت بود و اگه جونگکوک کلافه نبود تا الان هزار بار قربون صدقه اش رفته بود‌.

″بیخیال اون کتاب شو پاشو بیا رفیقت اومده″
با صدای تهیونگ ، سرشو شوکه برگردوند سمت صدا.

″کِی اومدی؟؟″
با تعجب پرسید ، هیچ صدایی نشنیده بود که نشون بده تهیونگ داخل اتاق اومده.

″همین الان″
تهیونگ با صدای آرومی گفت و سمت در اتاق رفت و برگشت سمتش:″اگه نمیخوای دوست عزیزت رو بکشم بیا پایین″
با حرص گفت و در رو باز گذاشت و بیرون رفت.

″هوسوکی اومده؟؟″
جونگکوک با ذوق گفت و از روی تخت بلند شد.

یکی از بالش هاش رو برداشت و روی زمین برای خرگوشش گذاشت و مطمعن شد جاش خوب باشه ؛ از اتاق بیرون رفت و در رو بست.

***


یا خدا...خونه ـست یا قصر؟مگه چند سالشه همچین جایی زندگی میکنه؟جنگل آخه؟؟″
هوسوک با وحشت حرف میزد و یونگی کلافه شده بود.
″هوسوکا...شخصیت تهیونگ یه خرده عجیبه..اینا هم سلیقه ـشه...کم کم متوجه میشی″
جیمین توضیح داد و هوسوک گفت:″آخه این چه سلیقه ایه؟حس میکنم یکی به جز شما زل زده بهم!″
هوسوک جمله ی آخرش رو با وحشت گفت و یونگی آهی کشید.

″هیچ کس به جز ما اینجا نیست سوک...فقط ماییم″
یونگی توضیح داد و به زمین خیره شد.

″جانگ هوسوک!!!!!″
صدای آشنایی داد زد و هوسوک حس کرد همه چی سرعتش کم شده.
سرشو برگردوند سمت صدا و با دیدن دوست صمیمیش که چند وقت ندیده بود ، چشماش برق زد.

″جئون جونگ کوک!!!″
متقابلا داد زد و بلند شد از روی مبل.

″جئون جونگ کوک!جانگ هوسوک!خفه شین!″
تهیونگ با لحن خودشون داد زد.

جونگ کوک با ذوق خندید و سمت هوسوک دوید و هوسوک هم سمتش دوید.
محکم همو بغل کردن و کمی بعد...

″اُسکلِ خرگوشی دلم برات تنگ شده بود″
هوسوک با دل تنگی گفت و جونگ کوک که بین بازو هاش بود ، خندید:″اسبِ رقصنده ی زشت!..منم دلم برات تنگ شده بود″
هوسوک اخم کرد:″این دیگه چه کوفتیه؟اسب رقصنده ی زشت؟″

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora