39

4.3K 940 337
                                    

ووت یادتون نره گناه دارم:')
350 میکنین ووتا رو شاد شویم؟

با بهت به زمین خیره شد ، الان دقیقا چی شده بود؟!بدن تهیونگ معمولا سرد بود ولی چرا..یکمی‌ گرما ازش حس می کرد؟آب دهنش رو به سختی قورت داد و خودش رو به سختی از بین بازو های اون بیرون-البته که انقدر تلاش کرد ، وقتی موفق شد با باسن بر روی زمین فرود اومد-آورد.حوله ای بالاخره از مرز رد شده بود و افتاده بود رو سریع دور خودش کشید و فوتی کرد که مو هایی که جلوی چشم هاش رو گرفته بودن ، تکون خوردن.
(الهی...میدونم‌ منتظر اسمات بودین..اونم بزودی بزارین همرو بکنم‌تو کون هم بعد)

موهاش رو جلوی چشم هاش رو گرفته بودن رو کنار زد:"تو..تو معلومه چی کار داری می کنی؟؟"
با عصبانیت گفت ، نمی دونست عصبانیتش دقیقا برای چیه.این که خوشش اومده از این نزدیکی یا این که تهیونگ بهش نزدیک شده؟

مرد بزرگ تر لبای سرخش رو غنچه کرد و بعد ، گفت:"تو با این مشکل داری؟"
گونه هاش ناخواسته سرخ شدن و با عصبانیتی که شدت گرفته بود ، گفت:"ی-یاا!معلومه که مشکل دارم پیرمرد روانی!گمشو از حموم بیرون!"

تهیونگ هم معترض گفت:"پیرمرد؟!هی!من تازه توی دوران جَوونیمم!"
"کدوم خری با هفتصد سال سن توی دوران جَوونیشه؟!آها درسته ، تو!"
جونگ کوک غر زد و خودش رو به سختی از روی زمینی که کمی خیس بود ، بلند کرد.

"فکر نمی کنی زیادی داری باهام بد رفتاری می‌ کنی؟"
تهیونگ غر زد و جونگ کوک پوفی کشید و با دست هاش که کمی قرمز شده بودن ، اون رو سمت بیرون حموم هدایت کرد:"فقط خفه شو و گمشو بیرون ، پیر—آه نه!چی صدات کنم؟آجوشی؟"
"شوخی می کنی؟؟آجوشی؟؟به من میاد اجوشی با—"
با بیرون انداخته شدنش و بسته شدن در ، حرفش نصفه موند.طبق برنامه پیش نرفت!دهنش رو کج کرد و سمت خروجی اتاق رفت:"هی یونگی ، درو باز کن"
خب اگه می موند صددرصد مورد حمله توسط شخصی به نام جئون جونگ کوک قرار می گرفت.

کمی بعد صدای چرخش کلید و باز شدن در ، شنیده شد:"چی شد؟تونستی عاشقش کنی؟"
یونگی با صورت خنثی اش پرسید و تهیونگ پوکر تر از همیشه برگشت سمتش:"به نظرت تو یه شب موفق میشم؟"

"چه میدونم..گفتم شاید به نتیجه ای رسیده باشی.."
مرد گفت و خواست بره که دستش اسیر دست برادرش شد:"هی..ایده ی..دیگه ای نداری؟"

یونگی تکخندی زد:"هیچ وقت تصورشم نمی کردم اینجوری ازم کمک بخوای..ولی خب..باید فکر کنم"
"در واقع فکر نکنی بهتره ، این ایدت به شدت مسخره بود!"
تهیونگ پوکر گفت و سمت دیگه ای قدم برداشت ، دیگه باید از کی کمک می گرفت؟یه لحظه اسم 'هوسوک' توی ذهنش اومد ولی...اون دهن لق که نبود؟بود؟

اون طرف ، دقیقا همین شخص داشت به چیزی فکر می کرد.درحالی که روی تخت یونگی دراز کشیده بود و به سقف نگاه می کرد‌.
'این خون آشامه..تهیونگ..زیادی مشکوک میزنه..'
فکر کرد و توی جاش تکون خورد ، حس می کرد کمرش درد می کنه.

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Where stories live. Discover now