5

7K 1.3K 333
                                    

вυт oɴe dαy ɴoɴe oғ υѕ ĸɴowѕ αвoυт eαcн oтнer!

ولی‌یه‌روزی‌میر‌سه‌که‌دیگ‌هیچ‌کدوممون‌از‌هم‌خبری‌نداریم.!

***
باورش نمیشد این اتفاق افتاده بود
گول به پسر چند صد سال کوچیک تر از خودش رو خورده بودن؟!

این یه شوخی کثیف بود درسته؟

فلش بک سه ساعت قبل

قرار گذاشته بودن تا بعد دانشگاه بیرون برن تا کمی با هم آشنا بشن و برخلاف انتظار هوسوک،جونگ کوک به سرعت قبول کرد

به نزدیک ترین پارک رفته بودن تا کمی کنار هم بنشینند و صحبت کنن

جیمین و یونگی تهیونگ با این که خوششون نمیومد،موافقت کردن.

نیشخند عجیب جونگ کوک که تمام مدت روی لباش بود بیش از حد برای سه برادر مشکوک بود

هوسوک گفت میره تا بستنی بخره چون هوا به طرز عجیبی گرم شده بود.

الان جونگ کوک با اون سه برادر تنها بود:"هی؟"

جیمین لبخند فیکی زد:"بله جونگکوکا؟"

جونگ کوک با لبخندی به پهنای صورتش:"اون خوشگله"

چشمای سه برادر گرد شد:"چی؟"
یونگی پرسید

"اون انگشتر ها..هر سه یه مدل دارید...خانوادگیه؟"

"آره..خب اممم...نسل در نسل بینمون بوده

کوک آروم:"میتونی درش بیاری تا ببینمش؟"

چشمای سه برادر گرد شد:"چی؟نه نه نه"

کوک ابرویی بالا انداخت:"چرا؟آآ انقدر خسیس نباشید یه لحظه است...شما که خون‌آشام نیستید یه انگشتر جادویی داشته باشید که وقتی آفتاب بهتون میخوره،ازتون محافظت کنه"

یونگی از خودگذشتگی کرد:"انگشتر من"

کوک صدایی مثل 'اوم'در آورد و گفت:"هر سه...می‌خوام فرقشون رو ببینم"

تهیونگ سرفه ای کرد و کمی صاف تر نشست:"شبیه همن..‌.اینجا آفتاب خیلی زیاده خدای من..گرمه‌‌...هوسوک کجا موند پس؟"

جونگکوک نیشخند زد:"میاد میاد...پس...تهیونگی..میشه انگشترت رو در بیاری تا ببینمش؟"
بعد از کلمه ی 'تهیونگی' به بعد با لحن مظلومی گفت

"گایززززز"
با شنیدن صدای هوسوک همه نفس راحتی کشیدن جز کوک.

ولی فکر کردن میتونن کوک رو دست به سر کنن؟
نه!

هوسوک آهی کشید:"بریم توی سایه..پختم از گرما"

















داشتن بستنی میخوردن و خب...
دوست دارید بدونید توی ذهن تهیونگ چی میگذشت؟

'خدای من...من با صدها سال سن نشستم عین بچه ها بستنی شکلاتی میخورم؟؟چرا آخه؟اصلا چرا اومدم سراغ این؟؟غلط کردم...وای اینا رو نگاه با چه ذوقی میخورن..خیر سرشون ومپایر صدها ساله ان'

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Where stories live. Discover now