ووت یادتون نرههه~~
عکس شخصیت ها رو آخر پارت میزارم.خواستید ببینید.از ماشین پیاده شد و نگاهی به جلوش انداخت ، جفتش داشت سمتش می اومد:"چی شد؟؟حالت خوبه؟؟"
نامجون با نگرانی از پسر کنارش پرسید و اون دمی گرفت و لب خشک شده اش رو لیسید و بعد گفت:"خوبم ، اونا کار خاصی نمی کردن و فقط توی سئول می گشتن..یه گردش.. ساده بود.."نامجون به صورت بی رنگ شده اش نگاه کرد:"باشه ولی..مطمعنی خوبی؟؟لعنت به من...نباید میزاشتم بری..."
سوکجین لبخند بی جونی تحویلش داد:"من خوبم...این خواسته ی خودم بود.."
نامجون دستش رو گرفت و همون موقع متوجه ی حضور کس دیگه ای نزدیکشون شد ، غرش کوتاهی کرد و برگشت سمت دیوار .ویکتوریا ابرویی بالا انداخت:"به هم میاید.""اینجا چی کار می کنی؟؟"
نامجون با اخم پرسید و سوکجین کمی خودش رو عقب کشید ، از ویکتوریا خوشش نمی اومد.حس می کرد داره از جفتش سو استفاده می کنه.زن از روی دیوار پایین پرید و سمتشون قدم برداشت:"نمی تونم این اطراف بچرخم؟چیه ، بهم اعتماد نداری؟"
پوزخندی زد و ادامه داد:"به هر حال این پیشنهاد تو بوده""بس کن ، اون جادوگر چیزی گفته؟؟"
نامجون با اخم پرسید و وقتی ویکتوریا قدمی به جلو برداشت ، ناخودآگاه سوکجین رو کمی عقب تر برد."چی باید بگه؟من فقط اومدم مطمعن شم اونا چی کار می کردن.اون طلسم خوب کار کرد ، آره؟اونا متوجه ی حضورت نشدن؟؟"
جملات آخرش رو ، رو به سوکجین گفت و اون با تردید جواب داد:"آره ولی..جونگ کوک متوجه ی حضورم شد.."زن خنده ای کرد:"می دونستم کار تیان عالیه.اون پسره ی احمق هم حتما متوجه ی نگاهت شده یا هرچی..اگه بخوای خوب کار کنی هیچکس متوجه نمیشه.این کاریه که ما می کنیم"
نامجون لحظه ای مکث کرد و گفت:"شما ها...داشتید یه طلسم رو امتحان می کردین؟!..خدای من!می دونستین اگه طلسم جواب نمی داد و اونا متوجه می شدن چی میشد؟!"
با عصبانیت گفت و زن جلو اومد و دستش رو روی شونه ی نامجون کشید و با لحن آرومی گفت:"هوممم..اگه گرگینه نبودی می تونستم به این فکر کنم که پسر کنارت رو بکشم و تو رو مال خودم کنم ، عصبانیتت هم جذابه.و باید بگم آره...تیان مطمعن نبود و شما هم می خواستین حواستون به کیم ها باشه...پس این کاریه که ما کردیم.حالا که جواب داده ، که چی؟"نامجون غرشی کرد و کمی عقب رفت:"این کارا چه معنی ای میده؟!آره جواب داد ولی ممکن بود جونِ جین توی خطر بیفته!میدونی که اون کیمِ عوضی اصلا اهل رحم کردن نیست!"
"تمومش..کنین..من خوبم ، نامجونا فقط.."
نفسی گرفت و خواست ادامه بده که نامجون با نگرانی دستش رو روی کمرش گذاشت:"حالت خوبه؟؟خدای من!نکنه اون طلسم مسخرتون عوارضی هم داره؟"
جمله ی آخرش رو به ویکتوریا گفت و اون شونه ای بالا انداخت:"نمی دونم.شاید رو هر کس متفاوت کار کنه"
"لعنت.."
زمزمه کرد و بعد رو به جین گفت:"میبرمت پیش دکتر پک..."
ESTÁS LEYENDO
🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷
Vampiroجونگ کوک حتی تصورش هم نمیکرد زندگیش اینجوری بشه🍷✨ *** Couple:Vkook-Sope-Hopemin genre: Romance- Supernatural - Smut-Vampire