21

4.9K 920 220
                                    

جونگ کوک واقعا دلش میخواست اون غذا های لعنتی که بدجور بهش نخ میدادن رو بخوره ، اون مرغ داد میزد'بیا منو بخور!!!' و جونگ کوک میخواست انجامش بده.
ولی مگه میشد؟نه!
چرا؟چون یه خون‌آشام لعنتی داره دقیقا جوری بهش نگاه میکنه که خودش به مرغ نگاه میکنه.
'این چرا به من زل زده؟یه جا دیگه رو نگاه کن دیگه!'
و حواسش بود که تهیونگ حرفش رو نشنوه.

"چرا نمیخوری؟"
تهیونگ پرسید و لیسی به لبش زد.

'خیلی دوست دارم بخورم ولی تو نمیزاری'
جونگ کوک دوست داشت اینو بگه ، واقعا میخواست ولی به جاش تصمیم گرفت بگه:"میخورم..من کلا آروم غذا میخورم"

تهیونگ خنده ی تمسخر آمیزی کرد:"حتمااا..اونم تویی که غذا رو توی دو ثانیه تموم میکنی...مشکلت چیه؟"
سوال آخرش رو پرسید و لحنش عوض شد.

"خب..امم..همه چیز خوبه"
جونگ کوک ضایع شده بود ،خب معلومه...اون یه خون‌آشام ئه و حواسش به همه چیز هست.

تهیونگ سرش رو کمی کج کرد:"غذاشون بَده؟"

جونگ کوک لبخند حرصی ای زد:"نظرت چیه ولم کنی؟!"

تهیونگ ادای فکر کردن در آورد:"خب..نظر خاصی ندارم ، غذاتو سریع بخور منم تشنه ام"

جونگ کوک پوزخندی زد ، اون خون‌آشام ساده بود؟عمرا میزاشت از خونش بخوره ؛ پوزخندش رو سریع قبل از این که تهیونگ متوجه بشه تبدیل به لبخند کرد:"حتما"
تهیونگ سر تکون داد و دوباره مشغول خیره شدن به جونگکوک شد.

جونگ کوک سعی کرد به نگاه تهیونگ بی توجه باشه و مرغ لعنتیش رو بخوره.
و اون موفق شد بدون دردسر اون مرغ رو بخوره ،اگه کارای تهیونگ رو حساب نکنیم.
بعد از خوردن اون دیگه جا نداشت ، چون اونا خیلی زیاد بودن!!
اما نباید تمومش می کرد!
"تموم شد؟نوبت منه"
تهیونگ گفت و جلوتر اومد ، جونگ کوک با وحشت:"چی؟!نه!..من...من هنوز گرسنمه"
تهیونگ پوکر گفت:"بعد این همه..؟"
جونگ کوک لبخند مضحکی زد:"آره ، خب...استرس میگیرم یا عصبیم زیاد غذا میخورم"
تهیونگ مشکوک نگاهش کرد و عقب رفت و سر جای قبلیش نشست.

***

جونگ کوک حس می کرد داره میترکه ، فقط کافیه یه نفس عمیق بکشه تا عمر نه چندان زیادش به پایان برسه ، اون کل غذا ها رو خورده بود تا بالاخره تهیونگ از منتظر موندن خسته بشه و خونش رو نخوره ولی..
وات د فاک؟اون حتی پلک هم نزده بود.

بلند شد و تهیونگ هم باهاش بلند شد.
"من..خوابم میاد.."
جونگ کوک گفت و روی تخت نشست ، تهیونگ نیشخند زد و جلوش ایستاد:"اوه نه خوشگله...قرار بود از خون تو بخورم"
'بمیرم هم نمیزارم'
جونگ کوک فکر کرد و خمیازه ی الکی ای کشید:"آه..من واقعا خوابم..میاد"
و خواست دراز بکشه که با یهویی کوبیده شدنش به تخت چشماش گرد شد ، اون داشت چه غلطی می کرد؟؟
تهیونگ روش بود و جونگ کوک هیچ وقت نمیتونست یه سرعت بالای اون لعنتیا عادت کنه.
با حس دندونای تهیونگ روی گردنش ، چشماش گرد شد.
سعی کرد هولش بده ولی اون دستاش رو گرفته بود ، اون دندوناش رو وارد پوست جونگ کوک کرد و جونگ کوک شکست خورد!
چرا موفق نمیشد؟؟؟
"آه.."
حس تهیونگ روی بدنش ، وقتی داره خونش رو میخوره ، خیلی هات و لذت بخش بود ولی اون نمیخواست گول این چیزا رو بخوره.

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Where stories live. Discover now