7

6.3K 1.1K 232
                                    

Every time you felt lonely think about that there're thousands of cells in your body and all they care about is you.

هر وقت احساس تنهایی کردی به اين فک كن كه ميليونها سلول تو بدنت وجود داره و تنها چيزی كه بهش اهميت ميدن تویی.

‌***

ا

ز دستشویی بیرون رفت و سمت در کلاب رفت
نیاز به هوای تازه داشت
واقعا نمیتونست این بازی رو ادامه بده
فکر نمی‌کرد انقدر بد باشه
اون پسره...یونگی...دندوناش انقدر تیز نبودن...
این خیلی تیز بود..
خدای من
اصلا نمیتونست بهش فکر کنه

Jungkook.P.O.V:
واقعا اهمیت نمیدم هوسوک یا هر خری ناراحت بشه
من میرم خونه

واقعا نمیتونم...
نمیشه...
باید تا میتونم از اون هیولا های لعنتی دوری کنم

فکر میکردم این بازی شیرین باشه
ولی این تازه اولش بود و من کم آوردم..
نمیتونم..

سوار تاکسی شدم و خودمو به خوابگاه رسوندم
بخاطر خونی که از دست داده بودم سرگیجه داشتم
حس میکردم هر لحظه ممکنه غش کنم
چشمام سیاهی می‌رفت
این لعنتی اگه خودشو کنترل نمی‌کرد جسدم رو باید پیدا میکردن

دستی به گردنبند زیبای توی گردنم کشیدم
همیشه زیر لباسم می‌رفت و کسی نمی‌دید

این همه آدم...چرا من؟
می‌خوام دنبال یکی بگردم تقصیرات رو بندازم گردنش
یوگیوم خوبه؟
آره...اون مجبورم کرد برم به اون جنگل فاکی

بی توجه به لباسای بیرونم خودمو روی تخت انداختم
نفس عمیقی کشیدم
بوی لحاف شسته شده ی زیرم وارد بینیم شد
دوستش دارم

دارم کیو گول میزنم؟
دارم سعی میکنم ذهنمو منحرف کنم

فردا باید چیکار کنم؟
چطوری توی صورتش نگاه کنم
ازش میترسم...
دست خودم نیست
میترسم

اون یه هیولای خون خوار لعنتیه
(عع بیعدب)

کاش اون گردنبند رو نداشتم.

یادم میرفت
بهترین گزینه بود.

کم کم خوابم برد و دیگه چیزی حس نکردم.




























با حس نور زیادی که روی صورتم افتاده بیدار شدم.
گرمای آفتاب رو حس میکردم
صبح شد؟
چقدر زود...

به ساعت کنارم نگاه کردم...10 صبحه
عالیه...کلاسام رو از دست دادم
امروز کاری ندارم
پس بازم می‌خوابم

نشد.
نمیشه
دیگه خوابم نمیاد
کلافه غلتی توی جام زدم و نگاهی به تخت کنارم انداختم
هوسوک هم خواب بود
چقدر آروم خوابیده

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Where stories live. Discover now