24. Criminal

2K 438 162
                                    

خودش رو از جیمین که مثل بچه ها توی بغلش جمع شده بود جدا کرد و بعد از مطمئن شدن از نفس های منظمش که نشون میداد بالاخره خوابش برده، دستی که زیر سرش گذاشته بود رو آروم بیرون کشید و چند بار مشتش رو باز و بسته کرد.

دوست کوچولوش بی هیچ حرفی فقط توی بغلش خزیده بود و خواسته بود تهیونگ موهاش رو نوازش کنه...اخم های تهیونگ جمع شد.
جیمین حتی کلمه ای نمیگفت که مشکلش چیه و این تهیونگ رو نگران تر میکرد.

دستی روی موهای طلاییش کشید و بعد کلافه از جاش بلند شد، خوابش نمیبرد و موندن توی تخت فقط کلافه ترش میکرد پس بی هدف به آشپزخونه رفت و در یخچال رو باز کرد.

نگاهشو توی طبقات یخچال که جانگ کوک پرش میکرد چرخوند و با دیدن باکس شیرموز لبخندی زد،
مثل همین رو توی یخچال جانگ کوک هم دیده بود!

مدتی به بهشون خیره شد که با صدای بوق یخچال به خودش اومد و دو تا از پاکت ها رو برداشت و سعی کرد با بی صدا ترین حالت ممکن به سمت در بره.

شیرموز هارو توی بغلش فشار داد و دستگیره رو آروم پایین داد و بعد برداشتن کلید، که مبادا موقع برگشتن جیم رو بیدار کنه از خونه خارج شد و به در بسته ی خونه جفتش نگاه کرد.

چرا اصلا به اینجاش فکر نکرده بود؟
اینکه آلفا خواب باشه!

پشیمون پلکی زد و به دمپایی های پشمالوش که با مال جانگ کوک کاپلی خریده بود نگاه کرد، البته موقع خریدنش مطمئن بود اون آلفا هرگز اونا رو نمیپوشه ولی تهیونگ واقعا دلش میخواست با اون پسر وسیله ای ست داشته باشه و فروشگاهم چیز دیگه ای نداشت!

بعد از دقیقه ای کلنجار رفتن با خودش و طی تصمیمی آنی به این نتیجه رسید که آروم در بزنه، اگه بیدار بود میشنید و اگه خواب بود هم بیدار نمیشد!
درست همون لحظه ای که بند انگشتش به در رسید در باز شد و تهیونگ رو توی شوک فرو برد.

به جانگ کوک تکیه داده به در نگاه کرد.
_ منتظرم بودی؟

جانگ کوک با دست چشم هاش رو ماساژ داد و سر تکون داد.
_ چطور میتونستم بخوابم وقتی انقدر رایحه ات نا آرومه و فقط به فاصله ی یه دیوار اونطرف تری!
_ خوابم نمیبرد!

تهیونگ لبخند دلنشینی زد و شیرموز رو به طرفش گرفت و حاضر بود قسم بخوره که چشمای پسر کوچیکتر با دیدنش برق زد ولی با صورتی بی حالت اون پاکت خنک رو گرفت و منتظر شد تا تهیونگ وارد شه .

با خنده بی هدف اطراف رو نگاه کرد، کوسن های زردش هنوز روی زمین بودن.
_ خوابت که نمیبره چکار میکنی؟ من دارم از بی حوصلگی دیوونه میشم!

تهیونگ سوالی نگاهش کرد که جانگ کوک تکیه اش رو از اپن گرفت و همونجور که نی نوشیدنیش رو توی دهنش نگاه داشته بود به سمت اتاق رفت و تهیونگم کنجکاوانه دنبالش راه افتاد کوک در همون حال جواب داد.
_کار!
وارد اتاق که نور ضعیف مانیتور روشنش کرده بود شدن و جانگ کوک روی صندلی بزرگ چرمیش نشست و انگار توضیح خیلی کاملی داده باشه ابروهاش رو بالا انداخت.

The brightest BLACKWhere stories live. Discover now