36. Love Alone

1.1K 264 67
                                    

چشم های دردناکش رو با انگشتاش فشرد و به ساعت کوچیک پایین صفحه نگاه کرد.5:38 am

نیمه شب از خونه ی کریس به هتل برگشته بود و به لطف جین کسی متوجه غیبش نشده بود.
بخاطر وجود بقیه بچه های مدرسه نمیتونستن از گروه جدا بشن پس وقتی همه برای خرید و گردش بیرون میرفتن، پیش کریس میرفت.

 توی دو روزی که اونجا بودن، فقط مشغول تماشای دوربین ها و تماس با خبرچین های خون آشام بودن تا بالاخره تونسته بودن هویت کسی که چوی براش کار میکرد رو پیدا کنن.
نگاهی دوباره به اطلاعات روی صفحه ی لب تاب انداخت.
وانگ شیان ، ۲۹ ساله با چهره ای که بیشتر از سنش نشون میداد و این تمام اطلاعاتی بود که داشت!
مشخصا از هویت اون فرد محافظت میشد و اونا نمیتونستن چیزی رو آنلاین بررسی کنن، حتی از یک جایی به بعد توی هیچ دوربینی نبودن و انگار آب میشدن و توی زمین فرو میرفتن...

در یک تصمیم آنی گوشیش رو از شارژ کشید و بعد از برداشتن کاپشنش، برگه ی کوچیکی برداشت.
 نمیخواست هیونگ هاش رو نگران کنه.
“ میرم پیاده روی"

خب این یک دروغ بود، چون به محض اینکه پاش رو از هتل بیرون گذاشت سوار تاکسی شد و آدرسی که از آخرین دوربین داشت رو به راننده داد.
قرار نبود بمونه توی اتاقش و منتظر خبر کریس یا بقیه بمونه.

بخاطر تهیونگ نباید وقت رو هدر میداد...

.

مربای توت فرنگی رو روی نون پخش کرد و به طرفِ جیآن که توی فکر بود، گرفت ولی مخاطبش نامجون بود.
_ فکر نمیکنی باید تا الان برمیگشت؟ آخه دیشب هم تا وقتی بیدار بودم چراغِ اتاقش روشن بود...

نامجون نگران بود ولی نمیخواست با بروز دادنش دیگران روهم بترسونه پس با خونسردی از آب پرتغالش نوشید.
_ به احتمال زیاد رفته نگاهی به اطراف بندازه، برمیگرده...

جیان با لپی برآمده از لقمه ی هوسوک سرش رو روی میز گذاشت و چشم هاش رو بست که توجه آلفا بهش جلب شد.
_ چرا انقدر بیحالی؟ مریض شدی؟
و چتری هاش رو پشت گوشش برد و دستش رو روی پیشونیش گذاشت تا دمای بدنش رو چک کنه، جیآن نامفهموم لب زد.
_ خوابیدم ولی هیچ فایده ای نداشت، یه پسری اومده بود که تا صبح از خاطراتش برام میگفت و منم دلم نیومد چیزی بهش بگم، انگار سالها بود کسی باهاش صحبت نکرده بود...

نامجون متوجه منظورش نشد.
_ چی؟ مگه در اتاقت رو قفل نکرده بودی؟

جیهوپ سرسری جوابش رو داد.
_ احتمالا روحی چیزی به خوابش اومده...

نامجون نوشیدنی رو با سرفه بیرون داد ولی جیهوپ بی توجه بهش به سمت دختر خم شد.
_ چرا اجازه میدی پسرای دیگه بیان تو خوابت؟
جیآن نیمه بیدار مظلومانه جواب داد.
_ اجازه نمیگیرن که...همینجوری میان!
_ هرچی، من که نمیتونم هم تو خواب هم بیداری مواظبت باشم! با غریبه ها نشین تا صبح به خوش و بش کردن!

The brightest BLACKWhere stories live. Discover now