28. so far away

1.7K 375 147
                                    

آفتاب وسط آسمون رسیده بود و خبر از رسیدنِ ظهر میداد و جانگ کوک میدونست ساعت ناهارشون به زودی تموم میشه ولی مسلما تهیونگی که با کنجکاوی قسمت های مختلف اولین گوشیش رو بررسی میکرد خیلی جذاب تر از نشستن سر کلاس با اون احمق هایی بود که مدام پشت سرش پچ پچ میکردن و گاها صندلیش رو پر از آشغال میکردن.

سیگاری که بین لبهاش بود رو جابجا کرد و با تکیه دادن سرش به دیواری که توی سایه اش نشسته بود چشمهاش رو بست و به کارایی که باید انجام میداد، فکر کرد.

 دیشب چند تا از قرارداد هاش رو با شرکت های سایبری کنسل کرده بود و قصد داشت با کار کردن روی جکسون اون رو جایگزین خودش کنه...
در اصل کارای زیادی مربوط به خودش نداشت ولی اطرافیانش واقعا اون رو نگران میکردن پس میخواست حتما قبل رفتنش هیونگ هاش رو شاد ببینه و کمکشون کنه...
اخم هاش جمع شد، همه ی اونا به نحوی رنج میکشیدن و جانگ کوک قصد داشت اون درد ها رو همراه خودش ببره...

با صدای چلیک از کنارش چشمهاش رو باز کرد و تهیونگ رو دید که با لبخندی ذوق زده گوشیش رو توی بغلش گرفته.
_ ازم عکس گرفتی؟

تهیونگ گوشی رو از خودش فاصله داد و تند تند روی صفحه زد.
_ میخواستم اولین عکسی که باهاش میگیرم از تو باشه!

گوشی رو به سمتش چرخوند و جانگ کوک متوجه شد عکسش رو روی صفحه ی گوشیش گذاشته، دوست داشت خودشم از تهیونگ عکس داشته باشه ولی میترسید... ممکن بود با اینکار بیشتر دلتنگش شه پس فقط لبخند زد ولی تهیونگ با رفتن توی دوربین گوشی و گذاشتنش روی تایمر، به پسر مو مشکی تکیه داد و سریع با دستش ژست پیروزی رو گرفت.

جانگ کوک متعجب اول نگاهی به تهیونگ انداخت و بعد به گوشی نگاه کرد و همون لحظه صدای آشنای شات عکس اومد و باعث شد تهیونگ بلند بخنده.
_ چرا انقدر تعجب کردی؟ اوه خدایا چشماشو...

دستهاش رو روی لپ های کوک گذاشت و با فشار دادنشون باعث غنچه شدن لباش شد و بعد بوسه ی محکمی بهشون زد.
_ کدوم آلفایی انقدر کیوته؟!

جانگ کوک پلک زد و با چشمای خندون خم شد و بینیِ دوست پسر شیطونش رو بین دندوناش گرفت و تا وقتی صدای آخش رو نشنید ولش نکرد و تهیونگ هم با دستی که روی صورتش بود با اخم عقب کشید.

_ انقدر با من بازی نکن تهیونگ...

تهیونگ بینیشو  با دست ماساژ داد.
_ خیلی وحشی ای!
جانگ کوک نگاهی به ساعتش انداخت و یکی از ابروهاش رو بالا برد.
_ و توام دوستش داری!

تهیونگ باز هم شوکه شد، به این وجه شیطون کوک عادت نمیکرد...در واقع جانگ کوک همش اون رو سوپرایز میکرد!

با صداش پلک زد  و گُنگ هومی کشید که جانگ کوک با گرفتن هردو دستش های ته اون رو از زمین بلند کرد.
_ گفتم کلاست شروع شده...

The brightest BLACKWhere stories live. Discover now