تهیونگ و جیمین با شگفتی به راهرو ها و فضای مدرسه نگاه میکردن، اونها فقط اینجور جاها رو توی سریال هایی که مخفیانه نگاه کرده بودن ،دیده بودن.
با وارد شدنشون به سلف تقریبا بیشتر نگاه ها به سمت اونا برگشت و میشد حدس زد به خاطر اون دو تا آلفای معروف و این آلفای خوش قیافه ی تازه وارد باشه!
تهیونگ تازه حرف های تمین رو به یاد آورد و بخاطر خنگیِ خودش دوست داشت همونجا محکم سر خودش رو... که نه، سر اون پسر احمق ته سالن که براش بوس فرستاده بود رو به دیوار بکوبه!
الان یعنی اون با پسر خانواده جانگ و مین بود و الانم احتمالا میرفتن پیش کیم!
اوکی تهیونگ به فاک رفتی!
از گوشه چشم نگاهی به جیهوپ کرد. یعنی امکانش بود که اون جانگ سومین رو بشناسه؟ چطور بحثش رو پیش میکشید که لو نره!
در حین خود درگیری های تهیونگ،جیمین محکم بازوی تهیونگ رو گرفته بود و به هر کسی که بیشتر از پنج ثانیه به تهیونگ خیره میشد چشم غره ی اساسی ای میرفت و حتی با صدای بلند به چند نفر گفته بود چشماشونو درویش کنن!
تهیونگ به این رفتارا میخندید ولی به نظر بعضی ها که شامل پسر مو مشکیِ رنگ پریده هم میشد اصلا خنده دار نبود.
با رسیدن به میزی تقریبا آخرای سالن جیهوپ به سمت پسری رفت و مشتش رو به بازوش کوبید که تهیونگ با کمی دقت متوجه شد همون پسریه که موقع ورود فکر کرده بود سلبریتیه.
_ به کجا اینجوری خیره شدی؟ عاشق شدی روز اولی؟
جیهوپ با خنده به نامجون که خیره به در بود گفت و اون بلند خندید و اوه خدای من! خنده هاش محشر بودن! حتی جیمین هم با دیدنش چشماش اکلیلی شد!
ولی تهیونگ به در نگاه کرد و فقط تونست پشت پسری رو ببینه که از در خارج میشد. قد بلند بود و لباس فرم نپوشیده بود یا اگرم پوشیده بود زیر اون هودی بزرگ مشکیش مخفی شده بود.
_ اونقدرا هم هَوَل نشدم هنوز!کی تو روز اول شروع به مخ زنی میکنه؟
_ این!
جیمین بود که با ابرویی بالا انداخته به یونگی اشاره میکرد.
صدای خنده ی جیهوپ مثل بمب ترکید.
_ چیه؟ جریان چیه به منم بگین؟
کسی به سوال نامجون جوابی نداد و یونگی بود که بدون توجه به اینکه غیر مستقیم بهش گفته بودن هَوَل، با پوزخند به جیمین نگاه می کرد.
_ نمیدونستم با این آلفا خشنه عاشق معشوقین وگرنه بهت نگاهم نمیکردم!
تهیونگ برای اولین بار توی اون جمع ریکشن نشون داد.
_ اوه نه! منو جیمین بهترین دوست همیم و با هم همچین رابطه ای نداریم!
جیمین تایید کرد.
YOU ARE READING
The brightest BLACK
Fanfiction_ اگه یه رنگ بودی ، چه رنگی بودی؟ + نمیدونم...شاید سیاه، رنگ آرامش بخشیه...تو چی؟ _ دوست داشتم بگم سفید تا بتونم مکملت باشم ولی آخه سفید نیستم...شاید کِرِم؟ + مهم نیست چه رنگی باشی، بهرحال من فقط با تو کامل میشم... _ میدونی...تو روشن ترین و درخشان ت...
