26. Yours

1.9K 424 167
                                    

نگاهشو از ته سیگار های له شده به جانگ کوکی داد که داشت یکی جدیدُ روشن میکرد و همزمان از اون مایع تلخ و غلیظ مینوشید و با دقت به صفحه ی لب تابش خیره بود.
با اصرار هاش بالاخره تونسته بود جانگ کوک رو راضی کنه بیاد و داخل جمع کار کنه و الان یک ساعتی بود که از اون صفحه چشم نگرفته بود و تهیونگ هم خودش رو بین جیمین و هوسوک جمع کرده بود و سرشو به شونه جیمین تکیه داده بود.
با شنیدن اسمش حواسش رو به اطرافش جمع کرد.

_ من یه سری کتاب درباره ی پیوند و جفت ها توی خونه دارم، میتونم اونجا هم یه نگاه بندازم شاید مشکل تهیونگ رو فهمیدیم!
نامجون بود که این رو میگفت و هوسوک با اومدن اسم اون کتابخونه ی بزرگ نامجون که شبیه میدون جنگ بود لرزی کرد.

یونگی ولی جدی تایید کرد.
_ خوبه، منم میام باهم بگردیم...تو چیزی نفهمیدی جیآن؟

دست های جانگ کوک روی کیبورد متوقف شد ولی سرش رو بالا نیاورد.
_ نه...
دختر با سر افتاده زمزمه کرد و جانگ کوک پلک زد، میتونست به جیآن اعتماد کنه...

هوسوک به دختر رنگ پریده نگاه کرد، تا جایی که یادش بود از صبحونه به بعد چیزی نخورده بود... چشم هاش رو توی حدقه چرخوند.
_ اه پس کی غذا میرسه من گشنمه!
و به جیمین که ساکت فقط مشغول بازی با موهای ته بود اشاره کرد.
_ مطمئنی درست آدرس دادی؟

جیمین چشم هاش رو بست و سرشو به موهای تهیونگ تکیه داد و هومی کشید، حوصله ی هیچکاری رو نداشت و فقط میخواست کنار شارژ انسانیش یعنی تهیونگ بمونه.

هوسوک صورتشو جمع کرد.
_ چرا شما انقدر بهم میچسبین آخه؟ منو یونگی و نامجونم دوست بچگی همیم ولی هیچوقت از اینکارا نمیکنیم!
تهیونگ با یادآوری بچگی هاشون که توی تولدش دیده بود لبخند زد.
_ شمام امتحانش کنین خب!
نامجون نگاهی به یونگیِ خونسرد و هوسوک که ادای مور مور شدنُ درمیاورد نگاهی انداخت.
_ نه مرسی ما همینطوری خوبیم، شما دوتا خیلی بغلی این...من این دوتا پسر زمخت رو چرا باید بغل کنم؟

هر دو نفر پوکر فیس نگاهش کردن و جیمین با تصور اون سه تا تو بغل هم خندید و تهیونگ زیر چشمی به جایی که جانگ کوک نشسته بود نگاه کرد که دید بدون هیچ عکس العملی به کارش ادامه میده، امیدوار بود بتونه لبخندش رو ببینه...یعنی انقدر سرش شلوغ بود؟

_ لازمه بگم که همین الان که من اینجام چند نفر در حسرت بغل کردن منن؟ من واسه خودم فن کلاب هم دارم!
همه به جیهوپ که سعی در دفاع از خودش داشت خندیدن و یونگی ادای بالا اوردن دراورد و باعث شد جیهوپ سوییچش رو به سمتش پرت کنه که به سر نامجون برخورد کرد و خنده هاشون بیشتر شدت گرفت.

یونگی با درد صورتش رو جمع کرده بود و همزمان میخندید و جیمین با عذاب وجدان به کبودیِ گونه ی پسر نگاه کرد.
به چشم هاش نگاه کرد و شکل هلالی چشماش یکبار دیگه باعث پیچش لذت بخشِ دلش شد و حتی وقتی نگاه یونگی مچش رو گرفت اون حس از بین نرفت و فقط تبدیل به غم شد.
یونگی با دیدن چشم های ناراحت جیمین لبخندش محو شد و لبش رو گزید...امکان داشت هرلحظه از جاش بلند شه و دوطرف صورتش رو بگیره و هردوتا چشم هاش رو ببوسه و واقعا هم داشت این اتفاق میافتاد!

The brightest BLACKWhere stories live. Discover now