32. badbye

1.7K 354 219
                                    

با چشم های سرخش به در اتاقِ بستریِ بیمارستان خیره شد.

 سردرد شدیدی داشت و لرزش دستهاش و سرفه هاش که از دیروز بیشتر شده بودن عصبیش میکردن پس سیگاری بیرون آورد و بین لب هاش گذاشت و وقتی پرستاری به سمتش اومد، بی حوصله جواب داد.

_ ترک کردم، روشنش نمیکنم..‌.

حقیقت رو میگفت، سرفه هاش بعد از پک اول اونقدر زیاد میشدن که بارها مجبور شده بود بخاطرش به تهیونگ و هیونگ هاش دروغ بگه...

به برگه ای که جیمین، قبل از اینکه پرستار برای درمان زخم هاش ببرش، بهش داده بود و قطره های خون روش به چشم میخورد، نگاه کرد.

جانگ کوک هنوز نتونسته بود اتفاقاتی که توی شب گذشته براشون افتاده بود رو هضم کنه، اول که تماس جیآن که باعث شده بود با عجله به سمت عمارت جانگ بره و بعد هم که از نیمه شب گذشته بود یونگی تماس گرفته بود و حالا دم در اتاق عمل منتظر بودن.

اونطور که فهمیده بود تنها شماره ای که جیمین بلد بوده، شماره ی یونگی بوده و اونها هم از بیمارستان برای اجازه ی عمل به امضای کسی نیاز داشتن و برای همین یونگی الان با لباسای خونگیش که چند جاش خون دیده میشد کلافه توی بیمارستان دنبال دکتر ها میدوید.

 لحظه ای که جیمین رو در حالی که دیگه جونی نداشت با اون تخت متحرک به اتاق عمل میبردن یه تیکه کاغذ با شماره ای مثل پلاک بهش داده بود.
به پیرهن جانگ کوک چنگ زده بود و عذرخواهی میکرد و لحظه ای بعد خواهش کرده بود که دوست صمیمیش رو برگردونه و بعد یونگی بود که با چشمای اشکی دستش رو ول کرده بود و گذاشته بود ببرنش.

به شماره های روی برگه نگاه کرد، این عدد ها نشونیِ ماشینی بودن که تهیونگشو برده بود...نشونیِ اون مردی که چاقوش رو دو بار توی بدن جیمین فرو کرده بود و با تهدید جونش، ماهِ نقره ایش رو برده بود...

صندلی کنارش توسط کسی پر شد و جانگ کوک مجبور شد برای فهمیدن اینکه اون چه کسیِ، به سمتش بچرخه...دیگه رایحه ها رو به خوبیِ قبل حس نمیکرد و تقریبا بهش عادت کرده بود.

جیآن با لبخند کوچیکی که با چشم های سرخش در تضاد بود نگاهش رو توی صورت رنگ پریده ی پسر چرخوند.
_ هوسوک بهوش اومده ولی گفتن باید امشب بستری بمونه...

آلفا سری به نشانه ی 'خوبه' تکون داد و با تردید نفسش رو حبس کرد.
_  چه اتفاقی برای هوبی هیونگ افتاد؟ اون که واقعا نمیخواسته خودش رو...

بقیه حرفش رو خورد، حتی به زبون آوردنش هم دردناک بود، اینکه اگه جیآن چند دقیقه دیرتر اون رو پیدا میکرد چه اتفاقی میافتاد...
_ راستش اخلاقش مثل همیشه بود، سر شام کلی سر به سر مادرش گذاشت و طبق معمول به اتاق مادربزرگش رفت و اون رو بوسید و بعد به اتاقم اومد و هانول رو برد...گفت میخواد امشب پیش اون بخوابه...

The brightest BLACKजहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें