25. Protect Tae

1.9K 426 295
                                    

با استرس نگاهشو تو اتاق چرخوند و دوباره به جیان که مثل دو پسر دیگه بی حرکت نشسته بود دوخت، حالت چهره هاشون چیزی رو نشون نمیداد.

چهار نفر باقی مونده هم از وقتی اونا چشم هاشون رو بسته بودن  حرفی نزده بودن.
نامجون نگران هرچند دقیقه یکبار جلو میرفت و تنفسشون رو چک میکرد، یونگی لب پنجره ایستاده بود و سیگار های جانگ کوک رو دود میکرد، جیهوپ تا حالا ندیده بود یونگی سیگار بکشه ولی الان شرایطی نبود که دلیلشو ازش بپرسه.
جیمین  انقدر پوست لبش رو کنده بود که خون افتاده بود و یونگی مجبور شده بود دستمالی بهش بده و جیمین هم بی حواس سری برای تشکر تکون داده بود و یونگی که انتظار تشکرشو نداشت سرفه ای کرده بود و جیهوپم  همچنان وضع عجیب اطرافش رو میپایید.

در اصل میخواست هوشیار ترین باشه و در صورت هر اتفاقی زودتر عمل کنه.

با حس حرکتی از جانب تهیونگ با دقت نگاهش کرد، هیچکس دیگه متوجهش نشده بود پس فکر کرد شاید اشتباه میکنه ولی ثانیه ای بعد متوجه پیشونی عرق کرده ی تهیونگ شد پس با نگرانی از جاش بلند شد.
_ فکر کنم یه اتفاقی افتاده!

جیمین سریع به سمت تهیونگ رفت و دستش رو روی زانوش گذاشت.

_ جیان میشنوی؟ چیزی شده؟
نامجون بود که کنار دختر زانو زده بود.
_ بچه ها حال جیان خوب نیست!

جیهوپ به سمت دختر چرخید و با دیدن صورتش شوکه شد.
رنگ دختر پریده بود و با اخم های جمع شده درحالی که چشم هاش رو بهم میفشرد، تند تند نفس میکشید.
هیچکدوم کاری از دستشون بر نمیومد و جیمین تقریبا به گریه افتاده بود.

جیهوپ دو طرف شونه های جیان رو گرفته بود و مدام بهش میگفت تمومش کنه ، دیگه واقعا نگران شده بود.
اون دختر لعنتی حتی یکبار هم به حرف هاش گوش نمیداد!
با فکر اینکه اگه اون سه نفر دیگه چشم هاشون رو باز نکنن به خودش لرزید.

تصمیم ناگهانی ای گرفت، تنها راهی بود که به ذهنش میرسید...
 بعد از نگاهی توی اتاق لبش رو گزید و با عذاب وجدان به دختر نگاه کرد.
_ من واقعا معذرت میخوام...وقتی برگشتی میذارم تلافی کنی!
و دستش رو بالا اورد و محکم به صورت دختر زد که سه پسر دیگه از صداش با شوک به سمتش برگشتن.
جیهوپ با نگرانی به سر پایین افتاده ی دختر نگاه کرد و تو دلش خواهش کرد...اونا باید برمیگشتن...

 نفس عمیق دختر که انگار از غرق شدگی نجات پیدا کرده باشه باعث شد نفس حبس شده ی جیهوپم آزاد شه.
 صدای خش دارش بین صدای جیمین و نامجون گم شد که به جیهوپ فهموند دو نفر دیگه هم بهوش اومدن ولی چهره ی ترسیده ی دختر نمیذاشت به سمتشون برگرده.
_ هوسوک...هیچکاری از ما برنمیاد...

و بعد که قطره اشکی از چشمش چکید تو دستای یخ زده ی جیهوپ بیهوش شد و هوسوک خیره به دیوار روبروش فکش رو بهم فشرد.
دقیقا چه بلایی داشت سرشون میومد؟
.
.
.

The brightest BLACKOnde histórias criam vida. Descubra agora