part6🎟

713 168 25
                                    

اون صدا رو میشناخت!!!صدای همون ادم غریبه ای که این چند وقته نقش پررنگی توی زندگیش داشته...

"چی...میخوای؟"

میتونست احساس کنه که به در تکیه داده...
"میخوام که از اونجا بیای بیرون..."

از روی توالت بلند شد و دستش و روی در گذاشت.
"نمیخوام بیام بیرون...اون...اون...بیرون همه دارن راجب من حرف میزنن..."

"کسی اونجا راجب تو حرف نمیزنه جیمین...لااقل نه با وجود من!!!"

کمی تو جاش تکون خورد و بیشتر خودش و به در چسبوند.

"منظورت چیه؟...خودم شنیدم..."

نمیتونست چهره جونگکوک و ببینه ولی میتونست حدس بزنه که داره با اون چهره بی تفاوتش به در نگاه میکنه...

"توهم زدی؟...من که نشدیدم کسی راجب تو چیزی بگه!!!"

"ولی...اون پسره...همونی که بهم گیر داد..."
جونگکوک بهش اجازه نداد حرفش تموم بشه و بینش پرید.

"اونو من حلش میکنم...حالا میشه بیای بیرون؟ خیلی مایل نیستم از پشت در دستشویی باهات حرف بزنم..."

با تردید لب پایینش و گزید و بالاخره از اون اتاقک بیرون اومد...

اولین بار بود که همدیگرو بعد از اون روز تو خونه جیمین میدیدن.

نیم نگاهی به جونگکوک انداخت...
کت و شلوار مشکی پیرهن مشکی...دوباره مشکی!!!
درست مثل روز اول...

"خب...؟؟"

جیمین بود که پرسید...

جونگکوک که تمام مدت بهش خیره شده بود با قدم های اروم به سمتش رفت و درست توی یک قدیمیش ایستاد...

نیشخند اعصاب خورد کنش هنوزم گوشه لبش بود...

"چرا اونطوری فرار کردی؟...لی جونگ اذیتت کرد؟"

تو خودش جمع شد...
"چرا برات مهمه؟..."

عجیب بود...ناخوداگاه جلوی این ادم زبونش باز میشد!!!
جونگکوک خنده ای کرد.

"نه اینکه خیلی برام مهم باشه...فقط...نمیتونم تحمل کنم که توی مهمونی من به کسی بی احترامی بشه..."

ابرویی بالا انداخت و دست به سینه شد...
"تو...چطوری میخوای کمکم کنی؟"

انگشت شستش و روی لب پایینش کشید و بازم به جیمین نزدیک تر شد.

"اگه کمکت کنم...خیلی بهم بدهکار میشی...میدونی که!؟"

بیقرار از تنها بودنشون دستی به پشت گردنش کشید...

"هرچی!!!اگه میتونی کاری برام بکنی خب بگو!!اگه نه بزار برم به درد خودم بمیرم...."

جونگکوک با سرگرمی سرش و کج کرد...
"عجیبه...مگه به ادما الرژی نداری؟پس چرا جلوی من انقدر زبون درازی..."

𝑫𝒆𝒋𝒂 𝒗𝒖Where stories live. Discover now