part20🎟

890 155 21
                                    

"واقعا باید اینو انجام بدیم؟"

جیمین با احساس ناراحتی که تو قسمتی از کمرش احساس میکرد گفت.
"معلومه که لازمه باید مطمئن باشم اون پیرزن طلسمی روت نزاشته باشه!ممکنه خطرناک باشه"

جیمین کمی تو جاش تکون خورد و در حالی که جایی کنار پیشونی بلندش رو میخاروند گفت.
"سو جین شی...اینکه الان کاملا برهنه ام خودش به اندازه کافی علاوه بر اینکه برای من خطرناکه برای توام میتونه خطرناک باشه!"

دخترک لحظه ای دست از حرکت دادن دست هاش رو کمر برهنه جیمین برداشت و با بهت پرسید.
"منظورت چیه؟"

جیمین که دیگه امواج سرد و مور مور کننده ی جادوی سو جین رو حس نمیکرد کمی تو جاش نیم خیز شد و ملحفه سفید رنگ و روی پایین تنش کشید.
"منظورم اینه که احتمالا جونگکوک تا الان نقشه قتلت رو کشیده چون...عام...میدونی که چی میگم؟"

حدس اینکه منظور جیمین چیه خیلی سخت نبود!
وقتی که با لب های پوف کرده و گردن پر از هیکی به خونه برگشت تقریبا کسی تو اون عمارت نبود که ندونه چیزی بین لورد جئون و اون محافظ روح وجود داره.
سو جین شونه ای بالا انداخت و رو لبه تخت نشست.
"میدونی چیه در واقع خیالم راحته که جونگکوک نمیتونه کاری بکنه"

خنده تمسخر آمیزی کرد و ملحفه رو بیشتر بالا کشید و به تاج تخت تکیه داد.
"اون وقت چطوری به این نتیجه رسیدی لیدی؟"

سوجین به ناخن های مانیکور شده و مرتبش نگاه کرد و بدون اینکه توجهی به تمسخر توی صدای پسر کوچیک تر بکنه گفت.
"چون تو نمیزاری عزیزم...به هرحال این کار هرکسی نیست که به لورد این عمارت بگه عوضی!"

چشم هاش درشت شدن و بدون اینکه کنترلی رو خودش داشته باشه بالشتک کوچیکی که کنارش بود رو به طرف دختر پرت کرد.
"هعی...تو نباید اینو به روم میوردی!"

دخترک جاخالی داد و در حالی که میخندید از جاش بلند شد. به گفته جونگکوک حق نداشت بیشتر از یک ساعت با جیمین تنها بمونه. اون خون آشام حسودی بود!
و همین باعث شده بود که به شدت حساس بشه و خصوصا بعد از اینکه چیزی نمونده بود تا جیمین و از دست بده تصمیم گرفته بود تا بیخیال هرچیزی بشه و فقط اون پسر بیست و سه ساله رو پیش خودش نگه داره ، به هر قیمتی!
سو جین به طرف بالشتی که روی زمین افتاده بود خم شد و برش داشت.
"انتخاب خوبی نکردی پسر جون!"

و با لبخند خبیثی که کنار لبش داشت بشکنی زد که باعث شد تمام متکا های اطراف جیمین روی هوا شناور بشن و حدس اینکه سو جین قصد چه کاری رو داره سخت نبود!
"هعی...نه این کارو نکن...نه..."

نه اخر رو با صدای بلند تری گفت اما کاملا دیر شده بود و در عرض یک ثانیه پرهای داخل متکاها روی سرش ریختن و حتی بخشی از اون توی دهن و بینیش فرو رفت که باعث سرفه کردنش شد.
صدای خنده های بلند سو جین کاملا واضح به گوشش میرسید و همین حرصش رو بیشتر میکرد.
چون برهنه بود نمیتونست زیاد جا به جا بشه.
"چه کوفتی اینجا اتفاق افتاده؟"

𝑫𝒆𝒋𝒂 𝒗𝒖Where stories live. Discover now