part36_1🎟

554 108 45
                                    

"فروش این هفته خیلی بالا بوده..."

بازم حرفای تکراری!
تهیونگ درحالی که چند تا برگه در دست داشت رو به روش نشسته بود و با دقت داشت نمودار فروش این هفته کتابش و بهش گزارش میداد.

چیزی که برای جیمین ذره ای اهمیت نداشت.
مثل سه هفته گذشته بی حوصله کنار پنجره اتاقش نشسته بود و با فنجون سرد شده ی قهوه اش بازی میکرد.
احمقانه بود اما فکر میکرد که ممکنه جونگکوک هر لحظه به دنبالش بیاد برای همین اکثر مواقع از پنجره خونه اش بیرون و چک میکرد تا اگر اون اونجا بود بدون از دست دادن ثانیه ای به سمتش پرواز کنه.
حتی هوا هم گرفته و غمگین به نظر میرسید و جیمین منتظر بود تا با افتادن اولین قطره بارون شروع به باریدن کنه...

"هی بلو گوشت با منه؟"

تهیونگ با صدای بلند تری صداش زد که باعث شد نگاهش و از ماشین نقره ای رنگی که رو به روی خونه‌اش پارک شده بود بگیره و بالاخره بعد از دو ساعت گردنش و به سمت دیگه ای جز بیرون از اون پنجره چرخوند.

"با من بودی؟"

گیج پرسید و وقتی کلافگی تهیونگ رو دید فهمید که مثل همیشه با رفتارش باعث شده تهیونگ بفهمه که بهش توجهی نمیکرده.

"جز من و تو کسی اینجا هست احمق جون؟"

با خجالت لبش و گاز گرفت و از جاش بلند شد. با چند قدم کوتاه خودش و به تهیونگ رسوند و برگه های گزارش و از دستش بیرون کشید و روی میز گذاشت. موهای آبی تازه رنگ شده‌اش رو از جلوی چشم‌هاش کنار زد و
کنار تهیونگ روی دسته مبل نشست و با دلجویی گفت.

"متاسفم...میدونی که این روزا حواسم پرته..."

"موضوع همون پسره است؟"

تهیونگ مثل خودش آروم حرف میزد و هر دو به یک نقطه خیره شده بودن.

"فکر کنم چیز دیگه ای وجود نداره که این روزا بهش فکر کنم..."

"یادمه اون روز که مست و پاتیل جلوی در خونه‌ام افتادی بهم گفتی که همچی تموم شده..."

خنده خسته ای کرد و شقیقه های دردناکش رو ماساژ داد.

"ذاتا چیزی شروع نشده بود که بخواد تموم بشه...فقط منم که دارم توی احساسات مختلفم دست و پا میزنم...اون روز وقتی زل میزد تو چشمام و میگفت که میخواد از خانواده‌اش محافظت کنه به این فکر میکردم که مگه من تنها خانواده‌اش نبودم؟ مگه من قدرتش نبودم؟"

کلماتش و با بغض زمزمه میکرد و حواسش نبود که چقدر محکم داره ناخن های دستش رو تو کف دستش فرو میکنه‌‌‌.

"بلو..."

تهیونگ آروم صداش زد و دستش رو با ملایمت گرفت تا بیشتر از این به خودش آسیب نزنه.

اما وقتی فشار ناخنش از کف دستش برداشته شد تازه متوجه زخم شدن کف دستش و خونریزی کمش شد.

𝑫𝒆𝒋𝒂 𝒗𝒖Where stories live. Discover now