part30🎟

552 122 27
                                    


.
.
.

"لازمه از قدرت گردن بند استفاده کنم؟"

جیمین در حالی که دست جونگکوک رو محکم گرفته بود و با هم بین درختا قدم میزدن تا به هتل برگردن گفت.
جونگکوک درحالی که حواسش بود جیمین با تنه درختی که زیر برگ های خشک شده قرار داشت برخورد نکنه اون رو کمی به خودش نزدیک تر کرد و جواب داد.

"قرار نیست ازش استفاده کنیم و جونت و به خطر بندازیم چون نمیدونیم بدنت میتونه قدرت اون و تحمل کنه یا نه!"

جیمین آهی کشید و شونه‌اش رو به شونه جونگکوک زد.

"نگران من نباش اتفاقی نمیوفته..."

"نگرانم جیمین نگرانم چون میدونم که ممکنه کار خطرناکی انجام بدی!"

جیمین ایستاد و جونگکوک رو هم مجبور کرد تا بایسته.
احتمالا قرار نبود توی این بحث هم به نتیجه یکسانی برسن
اما حداقل میتونستن برای قانع کردن همدیگه تلاش کنن.

"چرا همیشه میخوای من و از همچی دور نگه داری؟ فکر میکنی اینطوری جلوی آسیب زدن به من رو میگری؟ نه جونگکوک تو فقط باعث میشی من حس کنم یه چیزی این وسط درست نیست و تو داری اون و از من پنهان میکنی!"

جونگکوک عمیقا نگرانی بزرگی توی قلبش داشت و به خوبی میدونست که امکان این رو که اون رو با جیمین در میون بزاره نداره. فقط باید سعی میکرد جیمین رو از هر خطری دور نگه داره.

"من چیزی رو پنهون نمیکنم فقط نگرانم درست مثل خودت
ما باید راهی رو انتخاب کنیم که کمترین آسیب رو داشته باشه."

جونگکوک دوباره شروع به حرکت کرد و جیمین رو هم دنبال خودش کشید. کمی با هتل فاصله داشتن و جونگکوک توی حالت دفاعی فرو رفته بود و جیمین این رو به خوبی از تمرکزی که جونگکوک نسبت به اطراف پیدا کرده بود فهمید. پس با پرسیدن سوال هایی که ذهنش رو
درگیر کرده بود نگرانی رو از جونگکوک دور کرد.

"کاترین...برای چی فرار کرد؟"

"برای اینکه من بهش گفتم برادرم هیچ وقت عاشقش نبوده و صرفا فقط برای اینکه من و داشته باشه  اون و پیش خودش نگهداشته و همین باعث شد که نیروی درونیش به طور کامل خودش و نشون بده و تقریبا دیوونه شد...توی ذهنم فکر میکردم اگه کاترین این و بفهمه کار مایکل تمومه اما اشتباه میکردم الان بایه زنجیر نامرئی بهش متصلم و هیچ کاری نمیتونم بکنم..."

جونگکوک درحالی که لبخند عصبی روی لب هاش بود توضیح داد و دوباره جیمین رو به خودش نزدیک تر کرد.

"یعنی نقشه‌ات برعکس عمل کرد..."

"درسته...به بدترین روش ممکن عمل کرد."

"حالا باید چیکار کرد؟"

تقریبا وارد شهر شده بودن و جونگکوک این بار پشت جیمین قرار گرفت تا مراقبش باشه و در همون حال جواب داد.

𝑫𝒆𝒋𝒂 𝒗𝒖Where stories live. Discover now