ساعاتی از روشن شدن هوا میگذشت و دو پسر بعد از مدت ها دوری دوباره بهم برگشته بودن. تن برهنه هردو مهمان تخت تک نفره جیمین بود و عجیب بود که این کمبود جا برای هردو لذت بخش بود، چون اینطوری جیمین مجبور بود روی تن جونگکوک بخوابه و پسر کوچیکتر هم میتونست به خوبی گرمای تن جیمین رو حس کنه.
"بدنت خیلی داغه..."
جیمین درحالی که با نوک انگشت اشارهاش خطوط نامنظمی رو سینه جونگکوک میکشید گفت و کمی خودش رو بالا کشید و بوسه کوتاهی روی قلبش کاشت.
"بخاطر اینه که یه پری کوچولو رو بدنم خوابیده..."
خنده آروم جیمین باعث شد جونگکوک هم بخنده. جیمین اگه میخواست صادق باشه از سر شب هنوزم بغض داشت و
بعد از عشقبازی طولانی که داشتن به جونگکوک اجازه نداده بود که بخوابن چون میترسید همه این اتفاق ها یک خواب باشه و وقتی چشمهاشو باز میکنه مجبور باشه دوباره توی جهنم زندگی کنه."هنوزم نمیتونم باور کنم..."
نتونست حرفش رو تموم کنه چون بغض تا بیخ گلوش بالا اومد بود و انتهای جملهاش لرزش محسوسی داشت. لرزشی که از گوش های تیز جونگکوک پنهان نموند.
با احتیاط بدن جیمین رو از خودش فاصله داد و کمرش روبالاکشید و روی صورت پر بغض جیمین نیمخیز شد.
لبخند پر مهری یه صورت پسر موردعلاقهاش پاشید و با آرامش عجیبی که داشت رشته موی آبی رنگی که روی صورت جیمین دلبری میکرد و پشت گوشش فرستاد.
ترس جیمین رو کاملا حس میکرد و قرار نبود اجازه بده تا چند ساعت آینده این ترس تو نگاه پری دلبرش باقی بمونه!
بوسهای به لب هاش زد و با لطیف ترین تن صدایی که از خودش سراغ داشت گفت."یکم با هم حرف بزنیم؟"
جیمین فقط سرش و به نشانه تایید تکون داد.
"خسته که نیستی؟"
جیمین باز هم سرش و تکون داد که باعث خنده جونگکوک شد. نبوسیدن اون لب ها حالا که ورم کرده بود و سرخ تر از همیشه بود برای جونگکوک سخت بود پس دوباره لبهای جیمین رو بوسید این بار عمیق تر و طولانی تر!
"حممم...این طوری...به حرف زدن نمیرسیم..."
جیمین با صدایی که از فعالیت چند ساعت قبلشون خشدار
شده بود بین بوسه زمزمه کرد و به سختی از لبهای نرم جونگکوک دلکند.جونگکوک چند ثانیه مسخ شده تو همان حال موند و با ضربه دست جیمین به خودش اومد.
از روی تخت بلند شد و به سمت کمد لباس های جیمین رفت خوشبختانه تیشرت های جیمین همه سایز بزرگ بودن
اما به تن جونگکوک کاملا فیت!بعد از پوشیدن یکی از تیشرت های جیمین و شلوار خودش
پیراهن سفید رنگی رو از رگال جدا کرد و
به سمتش برگشت.جیمین رو مثل پسربچه کوچیکی از روی تخت بلند کرد و درحالی که گونهاش رو محکم میبوسید پیراهن رو تنش کرد و دکمه هاش رو بست.
YOU ARE READING
𝑫𝒆𝒋𝒂 𝒗𝒖
Fanfiction𝐃é𝐣à𝐯𝐮 ژانر : فانتزی(خونآشامی) / تخیلی/عاشقانه "من...یه هیولام؟" "تو یه فرشته ای" بدون تردید جواب داد و به ارومی سرش و به سمت پسرک برگردوند. جیمین همچنان به سقف بالا سرش خیره بود. "ولی میتونم تبدیل به یه هیولا بشم" "نه تا وقتی که منو کنارت داری...