part33🎟

435 108 35
                                    

"لعنت بهش...صد بار بهت گفتم تنهایی جایی نرو ولی تو انقدر کله شقی که حاضری بمیری ولی به حرف من گوش نکنی!"

تهیونگ درحالی که برای بار هزارم سر جیمین غر میزد پنبه آغشته به بتادین و روی خراش سطحی که رو پیشونی جیمین ایجاد شده بود کشید که باعث شد پسر کوچیک تر
هیسی از درد بکشه و کمی خودش رو عقب تر ببره.

"خدایا...این بچه..."

"یاااا کیم تهیونگ بسه دیگه....این فقط یه خراشه کوچیکه..."

"خراش کوچیک؟ جیمین هیچ متوجهی تو چه مدت و داشتی با مرگ دست و پنجه نرم میکردی؟ هر ضربه کوچیکی ممکنه برات خطرناک باشه چه برسه که به یه آدم مشکوک برخورد کنی که معلوم نیست از کجا پیداش شده و اینطوری تو رو هول داده...."

آه کلافه ای کشید و برای بار سوم دست تهیونگ و پس زد.
دستی به صورتش کشید و در آخرش انگشت های دستش و توی موهاش فرو برد و اون ها رو کشید.

"اولا...اون آدمی که بهش برخورد کردم من بودم که جلوش و گرفتم و باهاش حرف زدم و به احتمال زیاد الان در نظرش یه دیوونم....دوما...من دیگه بچه نیستم! محافظت های بیش از حدت من و اذیت میکنه!"

تهیونگ عصبی دور خودش چرخید ، از وقتی جیمین برگشته بود خونه کار هرروزشون همین بود! دعوا و بحث راجب اینکه جیمین باید بیشتر مراقب خودش باشه و از خطر دور بمونه و جیمین فکر میکرد که تهیونگ دیگه داره شور نگران بودن رو در میاره!

"بلو...من فقط نمیخوام از دستت بدم ، میفهمی؟ تو تنها کسی هستی که من توی این دنیا دارمش...اما...اگه فکر میکنی دارم با این کار بهت آسیب میزنم...از این به بعد حدم و رعایت میکنم و باعث ناراحتیت نمیشم!"

لعنتی! نباید کاری میکرد که تهیونگ ازش دلخور بشه.
جیمین به اندازه موهای سرش به اون پسر مدیون بود چون اون تو تمام مراحل زندگیش کنارش بود بدون اینکه هیچ
چشم‌داشتی داشته باشه و حالا جیمین داشت به بدترین روش اونم وقتی که دست خودش نبود جواب تمام اون خوبی ها رو میداد.
آهی کشید و نگاه پیشیمونی به پسری که بدون حرف مشغول ضدعفونی کردن زخمش بود انداخت.

"معذرت میخوام ته...حق باتوعه...تو این مدت کاملا از کسی که تو میشناختیش دور شدم و دارم با کارام بهت آسیب میزنم...ولی واقعا دلم نمیخواد ازم ناامید بشی...فقط باید بهم فرصت بدی خودم این مشکل و حل کنم"

"جیم...موضوع ناامید کردن هم نیست...تو فکر میکنی چون جای تو نیستم نمیتونم درکت کنم و این درسته‌‌...اما من میتونم با بودن کنارت باعث بشم حالت بهتر بشه..."

جیمین در حالی که دقیق به صورت ناراحت تهیونگ نگاه میکرد لب هاشو رو به پایین فرستاد و چهره مظلومی به خودش گرفت کمی خودش و توی صندلی جلو تر کشید و با حلقه کردن دستش دور گردن تهیونگ اون رو متوقف کرد و شاید برای اولین بار توی مدتی که به هوش اومده بود خودش داوطلب شد که اون پسر و بغل کنه.

𝑫𝒆𝒋𝒂 𝒗𝒖Where stories live. Discover now