last part

620 83 29
                                    

چند ثانیه سکوت انتخاب جیمین بود‌‌. هیچ‌وقت لحظه‌ای که خبر مرگ والدینش رو شنید فراموش نمیکرد.
دردناک بود و طاقت فرسا...به یکباره تمام زندگیش به هیچ و پوچ تبدیل شده بود و تنها خانواده‌ای که داشت رو از دست داد. پدرش فرد شناخته شده‌ای بود و دوست های زیادیم داشت و هرکدوم به نحوی میخواستن به تک پسر خانواده پارک کمک کنن اما جیمین تنهایی رو انتخاب کرد.
تمام املاک پدرش رو فروخت و این خونه رو خرید و مابقی پول ها رو به یتیم خونه ها بخشید.

تنهایی‌هاش رو با نوشتن پر کرد و در آخر چند کتاب معروف عجیب ازش به چاپ رسید!
همیشه به بیرحم بودن با شخصیت‌هاش معروف بود چون هیچکدوم پایان خوبی نداشتن حالا فکر میکرد که شاید برای همین خودش مجبور به تحمل زندگی یکی از اون ها شده بود...

جیمین هیچ وقت نزاشت کسی بفهمه که پسر همون مردیه که براثر نفرین رئا مرد!

"همون اتفاقی که برای والدین تو افتاد..."

آروم زمزمه کرد و آلبوم رو از بین دست های سست شده جونگکوک بیرون کشید.

به آخرین تصویر اون آلبوم قدیمی خیره شد و دستش رو روی چهره پدرش کشید.

"تمام این سال ها تنها بودم...خودم و با نوشتن مشغول کردم...انقدر با شخصیت هام ارتباط برقرار میکردم که همراهشون درد میکشیدم ، میخندیدم و گریه میکردم..."

اشک جمع شده توی چشم‌هاشو با پلک زدن های مداوم کنترل کرد و به صورت ماتم برده جونگکوک نگاه کرد.
لبخند تلخی زد و کف دستش رو روی صورت یخ زده جونگکوک قرار داد. نوازشش کرد ، خم شد و بوسه‌ای روی پیشونیش کاشت.

"من تنهاییامو اینطوری پر کردم...اما خوشحالم که تو کسایی رو کنارت داشتی که بهت عشق بدن..."

جونگکوک بدون معطلی دستش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و پسر بزرگتر رو به خودش نزدیک تر کرد. گرمای تن جیمین آرومش کرد اما هنوزم قلبش تند تند میزد‌.
چند بوسه کوچیک به گودی گردن جیمین زد‌ و از عطر تنش نفس عمیقی کشید.

"متاسفم که کنارت نبودم..."

"اینو منم گفتم..."

جیمین درحالی که بخاطر بوسه های جونگکوک پلک‌هاشو بسته بود سرش رو کج کرد تا به پسر کوچیکتر فضای بیشتری برای بوسه بده.

"هیچ‌وقت به این فکر کردی که به مصر بری؟"

جونگکوک درحالی که بینیش رو به گردن جیمین میمالید پرسید.

"فکر کردم..."

جیمین جواب داد اما صداش خمار تر شده بود چون از نوازش های پسر کوچیکتر مست شده بود.

"حتی تا مصر هم رفتم..."

این رو که گفت متوجه قطع شدن نوازش ها و بوسه های جونگکوک شد. کمی صاف تر نشست و به چشم های نگران پسر خیره شد.

𝑫𝒆𝒋𝒂 𝒗𝒖Where stories live. Discover now