🖇PART 2🖇

6.8K 963 33
                                    

Tae's POV:

وارد شرکت شدم...همه جا تاریک بود و هیچ کارمندی نبود!

یه چند وقتی بود که شرکتم وضع خوبی نداشت و این به خاطر این بود که شریک جدیدمون کلاه بردار از آب در اومده بود و بیشتر بودجه ی شرکتوبالا کشیده بود!
هیچکاری نمیتونستم بکنم!

حقوق کارمندا عقب افتاده بود و خیلیاشون استعفا داده بود
الانم برای این اومدم تا با سرمایه گذارا صحبت کنم که ببینیم چیکار میتونیم بکنیم

جلوی در اتاقم آقای لی رو دیدم با هم سلام و احوالپرسی کردیم و وارد اتاق شدیم
آقای لی وکیلم بود ک توی کارش خیلی خبره بود!

وقتی وارد شدیم همه ی نگاه ها افتاد رومون و همه بلند شدن و تعظیم کردن و دوباره سر جاهاشون نشستن و من و آقای لی هم بهشون ملحق شدیم

آقای پارک بحث رو زودتر شروع کرد:
"آقای کیم... وضع شرکت کاملا افتضاحه... همونطور ک خودتون هم میدونید بیشتر کارمندا استعفا دادن!
متاسفانه اونا کارمندانی بودن ک بودنشون تو شرکت
خیلی ب نفع ما بود... تازه فقط اینا نیست؛
حقوقشون نزدیک دو ماهه که عقب افتاده... شرکت ورشکسته شده... حتی ما هم دیگه نمیخواییم توی شرکتی ک ورشکسته شده سرمایه گذاری کنیم"

پیرمرد خرفت!
چطور ب خودش اجازه میده همچین حرفی بزنه؟
بیش از نصف ثروتش رو توی شرکت من بدست آورده

"من نگرانی های همه ی شما رو درک میکنم آقایون اما شرکت همیشه ک اینجوری باقی نمیمونه. میمونه؟ یعنی چی که دیگه نمیخوایین اینجا سرمایه گذاری کنین؟"

"جناب کیم ما قبل از اینکه شما برسین اینجا با هم مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اگر به سرمایه گذاری تو شرکت کیم ادامه بدیم هممون ورشکسته میشیم! الان هم اومدیم اینجا تا قرارداد ها رو فسخ کنیم... شرکت دیگه هیچ بودجه ای نداره، کارکن ها دیگه نمی‌خوان اینجا کار کنن"

همه ی سرمایه گذارا باهاش موافقت میکردن و سرشونو تکون میدادن

آقای لی که دید من حرفی برای گفتن ندارم به حرف اومد

"آقایون؟! لطفا آروم باشید... ما از اول با هم قراردار بستیم که خسارات و درآمد هایی ک شرکت بدست میاره برای هممونه و این الان مشکل همه ی ماست!
شرکت تا ب الان هیچ خسارات جدی ب خودش ندیده و شما هم نمی‌تونید قرارداد رو فسخ کنید اونم الان و با این وضع ک شرکت کلی بدهی بالا آورده"

"چرا خودتونو گول میزنید آقای لی؟ شرکت ورشکسته شده... اونقدر خسارت بهش وارد شده ک دیگه سر پا نمیشه... ما هم دوست نداریم که شرکت رو تعطیل کنیم ولی چاره ی دیگه ای نداریم. تنها دلیلی هم که الان همه ی ما سرمایه گذارا اینجا جمع شدیم فسخ قرارداد هامونه!"

به آقای لی نگاه کردم بهم اشاره زد که ی لحظه بریم بیرون:
"چند لحظه ما رو میبخشید آقایون"

بلند شدیم و رفتیم بیرون از اتاق

" آقای کیم؟ به نظرم درست میگن! من همه ی راه هایی که ممکنه باهاشون شرکت دوباره سر پا بشه رو امتحان کردم و خیلی جاها تحقیق کردم...متأسفانه باید شرکت رو بفروشیم تا بتونیم حقوق عقب مونده ی کارکنان رو بپردازیم"

"آقای لی چی دارین میگین؟تمام زندگی من اینجاست!کلی برای اینجا زحمت کشیدم"

اشک تو چشمام جمع شده بود و حتی مرد مسن هم فهمیده بود

سرشو پایین انداخت:
"متاسفم"

"میتونیم کمی زمان بخریم تا من ببینم چیکار میتونم بکنم؟ واقعا دلم نمیاد ک شرکت رو بفروشم"

"فعلا بیایید بریم داخل... شاید بشه راضیشون کرد"

سرمو تکون دادم و دوباره وارد اتاق شدیم

"ما رو ببخشید آقایون ولی میشه ب من زمان بدین؟ من هنوز هم امید دارم ک میتونیم دوباره شرکت رو سرپا کنیم... شاید بتونیم وام بگیریم... شاید بتونیم پول جور کنیم!"

آره اگر ب جونگ کوک بگم حتما بهم کمک میکنه

"متاسفم اما نمیتونیم بیشتر از این صبر ‌کنیم... فقط دو روز"

"خیلی خب باشه... فقط دو روز... میتونین تشریف ببرین!"

یکی یکی بلند شدن و رفتن
با انگشتای دو تا دستام شقیقه هامو ماساژ دادم
سرم درد میکنه از اینهمه فکر و خیال و بدبختی!
خسته شدم!

"آقای کیم اگر بخواییم وام بگیریم اوضاع بدتر میشه و فقط بدهی به بدهی های خودمون اضافه میکنیم و علاوه بر حقوق کارکنان باید قصد وام رو هم بپردازیم و من میدونم شما اونقدری باهوش هستید ک به این مسئله فکر کرده باشید... میتونی بپرسم از چه کسی میخوایین پول قرض کنین؟"

"از جونگ کوک میگیرم و هر وقت شرکت دوباره سرپا شد بهش پس میدم"

"امیدوارم که ایشون بهمون کمک کنن"

"مطمئنا کمک میکنه... شما هم میتونین برین"

تعظیمی کرد و رفت

هوففف خیلی خستم... امشب که جونگ کوک اومد خونه باید راجع ب این مسئله باهاش صحبت کنم و ازش کمک بخوام

درسته که تا حالا ازش درخواست پول نکردم و همیشه برعکس بوده... اما دیگه یک بار ک میتونه دستمو بگیره... نمیتونه؟

●●●

《Indemnity》Där berättelser lever. Upptäck nu