🖇PART 27🖇

5.3K 695 221
                                    

•متن چک نشده•

WRITTER'S POV:

رو به جین با استرس ادامه داد:

"مدام حرف های عجیب میزنه، غذا نمیخوره، روز به روز دارم پوست و استخون شدنشو به چشم میبینم! توی آینه به خودش زل میزنه و میره تو فکر و چند دقیقه بعدش ازم میپرسه 'من زشتم؟' ! زود عصبی میشه، وسایل اتاقشو به در و دیوار پرتاب میکنه، همش موهاشو میکشه، یه روز دیدم تا کمر از تراس خم شده بود! اگر یکم دیرتر می‌رسیدم خودشو پرت کرده بود پایین! هر وقت حالشو میپرسم میگه خوبم ولی نیست! دارم با چشمای خودم میبینم که نیست! هیچیو بروز نمیده جلوم ولی از صد متری داد میزنه که داره از درون نابود میشه! "

با اشک ادامه داد:

" دیروز سر میز ناهار نشسته بودیم... چیزی نمی‌خورد و به چاقوی بقل بشقابش خیره شده بود خب؟ بعد بهم گفت 'به نظرت اگر اینو بکنم تو  شکمم بچه هام میمیرن؟' این آخری دیگه تهش بوووود! هیونگ من نمیتونم کاری بکنم؛ از اینکه جلوم داره نابود میشه و پر پر میزنه ولی هیچکاری ازم بر نمیاد متنفرم متنفرررر!"

جین با لرزش آلفای مقابلش متوجه استرس مشهود شده بود

از روی میزش شکلاتی برداشت و به دستش داد

با مهربونی گفت:

" خودتو اذیت نکن جیمین تو تنها پناه اون توی این دنیا هستی! نباید خیلی سر به سرش بزاری با چیز هایی که تعریف کردی من هم ترسیدم! به احتمال زیاد افسردگی دوره ی بارداری گرفته که حتما باید جدی بگیریش. سعی کن بیشتر باهاش وقت بگذرونی، کارایی مثل خرید کردن، عروسک و شکلات و خیلی چیز های دیگه ای که دوست داره. از چه چیزی بشتر خوشش میاد؟ همونو براش فراهم کن. میدونی؟ تو همون یک جلسه ای که برای روانشناسی آورده بودیش هم فهمیدم که داره خیلی اذیت میشه، اما دست خودش نیست و نمیتونه احساساتشو کنترل کنه! فعلا نمیتونم داروی خاصی براش تجویز کنم چون خیلی خطرناکه و ممکنه به توله هاش آسیب برسه! باید تا به دنیا اومدن اونا صبر کنیم... تا اونموقع بیارش پیش خودت"

...

با نشستن داخل ماشین به شیشه ی جلوش خیره شد و فهمید که هوا ابریه و قراره بارون بیاد

با جاری شدن قطره های ریز بارون یاد چیزی افتاد؛ موضوعی خیلی غم انگیز و دلهره آور؟

فلش بک_هفته ی قبل

هوای بیرون بارونی بود! همیشه از هوای بارونی متنفر بود چون غمگینش میکرد!

با خستگی از روی کاناپه بلند شد و داخل تراس رفت

دستشو بیرون برد و رو به آسمون پرسید:

"تو هم مثل من غمگینی؟"

تک خند تلخی کرد و ادامه داد:

"اشکالی نداره دوتایی با هم گریه میکنیم اینجوری بهتره!"

《Indemnity》Where stories live. Discover now