🖇PART 23🖇

5.9K 786 282
                                    

•|متن چک نشده|•

WRITTER'S POV:

"سلام تهیونگ شی"

"سلام رئیس"

"مشکلی پیش اومده؟"

"میخواستم خواهش کنم میشه اجازه بدید من یک ساعت دیرتر بیام رستوران؟"

"یعنی ساعت ۲؟"

"بله. اگر امکان داره"

"اوه حتما. موردی نداره"

"ممنونم. فعلا خدانگهدار"

"خدانگهدار"

بعد از قطع کردن تلفن ب سمت زن برگشت ک لبخند اطمینان بخشی زد و خیال تهیونگ رو راحت کرد ک داره کار درستی رو انجام میده

"حالا فقط مونده لباسات. بیا بریم اتاق انتخاب کنم چی بپوشی شکمت معلوم نباشه"

و دستشو گرفت و ب سمت اتاق راه افتاد

بعد از گشتن کمد لباس های پسر و سپردن ی لباس آستین بلند برای زیر بافت ک مبادا سردش بشه، بافت اورسایز و شلوار لی تنگ مشکی، از اتاق بیرون رفت تادراحت لباساشو عوض کنه

بعد از تعویض لباساش رفت بیرون تا نظر خانم چوی رو بپرسه ک دید توی آشپزخونه دار ی بطری کوچیک رو پر از شیر کاکائو میکنه

با ذوق رفت سمتش:

"مگه شما شیر کاکائو هم خریده بودین؟"

زن ک از علاقه ی تهیونگ ب شیر کاکائو کاملا آگاه بود ب سمت یخچال رفت و درشو باز کرد و با لبخند ب تهیونگی ک با دیدن بطری های کوچیک و بزرگ پر از شیر کاکائو چشماش ستاره بارون شده بود نگاه کرد

"تهیونگ ساعت دوازده و نیمه دیرت میشه ها. این بطری هم بزار تو کیفت با خودت ببر. برو پایین تاکسی منتظرته"

بعد از اینکه فهمید وقت رفتنه ته دلش خالی شد

با بغض گفت:

"نمیشه شما هم باهام بیایید؟"

پسر رو بقل کرد و بعد از بوسیدن یکی از شونه هاش جواب داد:

"نه عزیزم. بهتره ک تنها بری. شاید بخوای حرفی بهش بزنی و با حضور من معذب بشی"

با اشک سر تکون داد و بعد از برداشتن کیفش و بقل کردن زن و پوشیدن بوت های مشکی از خونه بیرون رفت

با اشک سر تکون داد و بعد از برداشتن کیفش و بقل کردن زن و پوشیدن بوت های مشکی از خونه بیرون رفت

Oops! Această imagine nu respectă Ghidul de Conținut. Pentru a continua publicarea, te rugăm să înlături imaginea sau să încarci o altă imagine.
《Indemnity》Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum