▪︎PART 4▪︎

4.5K 586 222
                                    

بی هیچ حرفی از اتاق جونگکوک بیرون اومد و به منشی کنجکاو نیم نگاهی انداخت.
نمیدونست الان دقیقا باید کجا بره و چیکار کنه و دختر، متوجه گیجی امگای نر شد پس صداش زد:

"آقای کیم لطفا به طبقه ی اول برین؛ اونجا شخصی به نام خانم لارا رو ملاقات میکنین اون منتظورتونه و قراره هر چیزی که نیاز باشه رو بهتون اطلاع بده و با اینجا آشناتون کنه."

تعظیم نود درجه ای به نشانه ی تشکر کرد و سمت آسانسور حرکت کرد که ناگهان دیواره های شیشه ای آسانسور باز شدن و با شخص آشنایی چشم تو چشم شد.
اوه البته! چقدر احمق بود!
یونگی و جونگکوک همیشه با هم بودن معلوم بود که دستشون توی یه کاسه ست!
با به یاد آوردن دیشب که یونگی حتی به روی خودش نیاورد که توی این شرکت مشغول به کاره خونش به جوش اومد.
صدای بهت زده ی یونگی توی گوشش پیچید:

"تهیونگ... تو اینجا چیکار-.."

اما حالت صورتش تغییر کرد:

"نگو که منظورش از پرپل دایمند تو بودی!"

•purple diamond= الماس بنفش

تهیونگ بدون اینکه به حرف های یونگی توجه کنه مارسل رو بغل کرد اما وقتی دید حتی خودشو به زور سر پا نگه داشته پشیمون شد و بچه رو دنبال خودش توی آسانسور کشوند.

در حال حاضر یونگی اونقدری از دیدن تهیونگ توی شرکت شوک زده بود که حتی یادش رفت ازش دلیل اینجا بودنش رو بپرسه!

•••

"اینجا هم باشگاهه.. برای همه ی مدل ها یه مربی هست تا با کمک اون بدنشون رو روی فرم نگه دارن، مهترین چیز برای هر مدل داشتن یه قیافه ی خوب و یه بدن پرفکته!"

از دختر دورگه کره ای-ایتالیایی که چهره ی بامزه و در عین حال جذابی داشت تشکر کرد:

"واقعا ممنونم لارا! کمک بزرگی بودی!"

دختر مشت کوچیکی به شونه ی امگای جذاب مقابلش کوبید:

"قابلتو نداشت اوپا! راستی اولین کسی که اینجا باهاش کاپل میشی منم، میدونستی؟"

تهیونگ با گیجی بطری شیرموز رو از دست های مارسل که میگفت دیگه نمیخوره گرفت و درش رو بست و همزمان پرسید:

"کاپل؟ کاپل برای چی؟"

دختر شونه ای بالا انداخت:

"ینی با هم توی عکسبرداری شرکت میکنیم!"

توی مدتی که با دختر همکلام شده بود و فهمید که اون شخصیت پر جنب و جوش و شادی داره، سعی میکنه با همه مهربون باشه و اگر چیزی شد از کسی چیزی به دل نگیره، رفتارش با همه مثل فرشته ها بود، یه فرشته ی کامل و لقبش هم اینجا همین بود، اَنجِل!

•Angel= فرشته

به طوری که هر کس نزدیکی دختر رو حس میکرد براش لبخند میزد یا دست تکون میداد و این باعث شده بود زود با اون امگا خو بگیره.

《Indemnity》जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें