WRITTER'S POV:
تو ی جای تاریک بود
خیلی تاریک
صدای بازی و دویدن چند تا بچه روی چمن ها میومد
چشماشو بست و ی بار دیگه باز کرد
این دفعه توی طبیعت بود
ی جای خیلی قشنگ
روی تپه ای دو تا بچه ی کوچولو داشتن بازی میکردن
نمیتونست صورتاشونو ببینه
دقیق تر نگاه کرد
ی پسر خیلی خوشگل پشت بهش نزدیک درختی نشسته بود و داشت بازی بچه ها رو تماشا میکرد
نزدیک تر رفت
پسر سرشو سمتش برگردوند و با لبخند بهش خیره شد
اون پسر... تهیونگ بود؟
تهیونگ با لبخند از جاش بلند شد و کنار درخت بزرگ ایستاد:
+ جونگ کوک؟ اومدی؟
سرشو با شوک تکون داد:
- اینجا کجاست؟
تهیونگ با لبخند و لحن مهربونی جواب داد:
+ اینجا جهنم توئه جونگ کوک
با لکنت پرسید:
- ج... جهنم؟ بر... برای چی باید بیام جهنم؟ من که الان پیش توام... اومدم پیش تو
لبخند روی لب های پسر جاشو ب پوزخندی داد:
+ درسته... اومدی جونگ... اما خیلی دیر اومدی
صورتش هیچ حسی رو منتقل نمیکرد:
+ تا ابد باید توی این عشق بسوزی جونگ کوک... باید عذاب بکشی
با صورت اشکی فریاد زد:
+ باید تاوان پس بدی
هر چقدر سعی کرد تا سمتش بره موفق نمیشد
تهیونگ با صورتی اشک آلود و چشم های گود افتاده بهش نیم نگاهی انداخت...
دست دو تا بچه ای ک با فریادش سمتش اومده بودن رو گرفت و دور شد
- ت... تهیونگ... کجا میری؟ کدوم عشق؟ تهیونگ
با صدایی ک اسمشو صدا میکرد ب خودش اومد:
°جونگ کوک؟ خداروشکر...
رو ب پرستار کرد:
° پرستار... بهوش اومده
چند تا از پرستارا بالا سرش ایستاده بودن و علائمش رو چک میکردن
یکیشون رو ب یونگی کرد:
خوشبختانه علائم حیاتیشون نشون میده کاملا بهوش و سالمن
یونگی دست چپشو گرفت:
°خداروشکر جونگ کوک. حالت خوبه؟
سرشو با کرختی، آروم ب نشونه ی آره تکون داد
JE LEEST
《Indemnity》
Overigتهیونگ و جونگ کوک با هم ازدواج کردن ولی جونگ کوک هیچ علاقه ای به زندگی با تهیونگ نداره... از این رو دختر دایی کوک که عشق اولش هم محسوب میشه با اینکه میدونه اون ازدواج کرده داره از آمریکا برمیگرده تا با هم نامزد کنن... . . + فقط میتونم از قلبم خواهش...