🖇PART 19🖇

5.9K 729 195
                                    

WRITTER'S POV:

تو ی جای تاریک بود

خیلی تاریک

صدای بازی و دویدن چند تا بچه روی چمن ها میومد

چشماشو بست و ی بار دیگه باز کرد

این دفعه توی طبیعت بود

ی جای خیلی قشنگ

روی تپه ای دو تا بچه ی کوچولو داشتن بازی میکردن

نمیتونست صورتاشونو ببینه

دقیق تر نگاه کرد

ی پسر خیلی خوشگل پشت بهش نزدیک درختی نشسته بود و داشت بازی بچه ها رو تماشا میکرد

نزدیک تر رفت

پسر سرشو سمتش برگردوند و با لبخند بهش خیره شد

اون پسر... تهیونگ بود؟

تهیونگ با لبخند از جاش بلند شد و کنار درخت بزرگ ایستاد:

+ جونگ کوک؟ اومدی؟

سرشو با شوک تکون داد:

- اینجا کجاست؟

تهیونگ با لبخند و لحن مهربونی جواب داد:

+ اینجا جهنم توئه جونگ کوک

با لکنت پرسید:

- ج... جهنم؟ بر... برای چی باید بیام جهنم؟ من که الان پیش توام... اومدم پیش تو

لبخند روی لب های پسر جاشو ب پوزخندی داد:

+ درسته... اومدی جونگ... اما خیلی دیر اومدی

صورتش هیچ حسی رو منتقل نمی‌کرد:

+ تا ابد باید توی این عشق بسوزی جونگ کوک... باید عذاب بکشی

با صورت اشکی فریاد زد:

+ باید تاوان پس بدی

هر چقدر سعی کرد تا سمتش بره موفق نمیشد

تهیونگ با صورتی اشک آلود و چشم های گود افتاده بهش نیم نگاهی انداخت...

دست دو تا بچه ای ک با فریادش سمتش اومده بودن رو گرفت و دور شد

- ت... تهیونگ... کجا میری؟ کدوم عشق؟ تهیونگ

با صدایی ک اسمشو صدا میکرد ب خودش اومد:

°جونگ کوک؟ خداروشکر...

رو ب پرستار کرد:

° پرستار... بهوش اومده

چند تا از پرستارا بالا سرش ایستاده بودن و علائمش رو چک میکردن

یکیشون رو ب یونگی کرد:

خوشبختانه علائم حیاتیشون نشون میده کاملا بهوش و سالمن

یونگی دست چپشو گرفت:

°خداروشکر جونگ کوک. حالت خوبه؟

سرشو با کرختی، آروم ب نشونه ی آره تکون داد

《Indemnity》Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu