▪︎PART 1▪︎

6.8K 752 186
                                    

نمیدونست تا الان چند بار با حواس پرتی دور برگردون رو دور زده و ناخن هاشو روی فرمون فشار داده اما حس سرگیجه و حالت تهوعش به غم اضافه شده و تصمیم گرفته بودن از پا درش بیارن!
فورمونش روی مارسل اثر گذاشته بود و اون هم با استشمامش دپرس شده بود!
با دیدن سر پایین افتاده ی پسر کوچولو، سعی کرد خودشو کنترل کنه اما هر بار، صحنه ی عذاب آور خیانت جلوی چشم هاش نقش می‌بست و توان نفس کشیدن رو ازش سلب میکرد!
مگه چند سالش بود که مجبور میشد چنین حقارت هایی رو تحمل کنه؟ اون فقط ۲۴ سالش بود! مگه چیکار کرده بود که مستحق چنین مجازات‌های سنگینی می شد؟ اون یه پسر بود... مرد بود اما تا حالا یکبار هم نگاهش به دیگران سمت بیراهه نرفته بود پس اون آلفا ها چه مرگشون بود؟ احساس کافی نبودن مثل خوره توی جونش افتاده بود و ذره ذره از روحش تغذیه می کرد! شاید زمانی که جونگ کوک برای اولین بار بهش خیانت کرده بود با خودش میگفت مشکل از اونه... اما انجام یک کار توسط دو شخص مختلف؟ امکان نداشت! شاید مشکل از خودش بود! برای چی کافی نبود؟ اون که همه تلاششون میکرد تا اونها رو راضی نگه داره!

حس سرگیجه اش داشت شدت میگرفت و نمیخواست تصادف کنه... اگر پسرش توی ماشین ننشسته بود به هیچ وجه براش مهم نبود اما اون بچه که گناهی نداشت!

برای جلوگیری از هر حواس پرتی شیشه های ماشین رو پایین آورد تا بادی به صورتش بخوره و حالشو کمی بهتر کنه اما وقتی دید کارساز نیست با سرعت بیشتری حرکت کرد تا زودتر به خونه جیمین برسن!
در حال حاضر اونقدری ضعف کرده بود که نمیتونست آلفا کوچولو رو بغل بگیره پس دستشو گرفته و آیفون خونه ی جیمین هیونگ رو فشرد.
با باز شدن در، با کرختی و دیدی تار وارد اتاقک خفه آسانسور شدند و تهیونگ دکمه طبقه مورد نظرش رو فشرد. حواسش کاملاً از چمدون پرت شده بود و فقط میخواست قبل از بیهوش شدنش مارسل رو به دست یه آدم قابل اطمینان بسپره!

با دیدن چهره ی شوکه ی جیمین لبخندی زد و با صدایی که از ته چاه در میومد سلام کرد. آلفا بدون حرف اضافه ای مارسل و بغل گرفت و بعد از بوسیدنش با نگرانی به ظاهر آشفته تهیونگ نگاه کرد و به داخل خونه دعوتش کرد.
فوراً روی نزدیک ترین مبل جاگیر شد؛ سرش گیج میرفت اما تونست چهره ی متعجب یونگی رو در نزدیکیش تشخیص بده. لبهای خشک شدشو زبون و لبخند کوچیکی زد. حس میکرد زبونش قفل شده و توان سلام کردن به مرد مقابلش رو نداره. یونگی با نگرانی جلوتر اومد و دستشو روی پیشونی اُمگا گذاشت:

" ته چرا انقدر پوستت زرد شده؟"

" فکر کنم فشارش افتاده! من برم یه چیز شیرین بیارم"

سری برای جیمین تکون داد و با برگشتنش، لیوان حاوی شربت شیرین رو گرفت و جلوی لب های خشک و لرزون پسر گذاشت.
تهیونگ بعد از سر کشیدن تمام محتویات لیوان روی کاناپه دراز کشید تا سرگیجه لعنتیش دست از سرش برداره. پس از چند دقیقه که با بغض مارسل و نگرانی دو آلفای دیگه گذشت کمی بهتر شد و چشم های خمارشو به اونها دوخت.
از شدت کم آبی بدنش، دهانش کاملا خشک شده بود و لب هاش به هم پین شده بودن! بالاجبار بلند شد و مشت هاشو روی چشماش کشید تا دیدش واضح تر بشه. به جیمین که صداش به سختی به گوشش می رسید نگاه کرد و در جواب جمله ی "خوبی؟" سر تکون داد.

《Indemnity》Where stories live. Discover now