🖇PART 6🖇

5.8K 794 127
                                    


TAE'S POV:

چشمامو ک باز کردن دیدم تو اتاق تنهام

تعجب کردم ک چرا منو بیدار نکردن

ب ساعت نگاه کردم

ساعت ۶ و نیم بود... ب احتمال زیاد جونگ کوک هنوز بیدار نشده اون همیشه سر ساعت ۷ صبح بیدار میشه بعد از اینکه دوش میگیره میره صبحونه میخوره و راهی شرکت میشه و تا دیر وقت نمیاد...

البته دیروز زود اومد چون من ازش برای شرکتم پول میخواستم و بهش گفته بودم زود بیاد...

حتما امروز هم کاراشو تو شرکت زود تموم میکنه تا بیاد ببینه وضع خونه چطوره و همه چیز برای اومدن دختر داییش جسیکا آماده باشه...

هووفف... الان گریم میگیره

تهیونگ تو خیلی احمقی ک ب خاطر اون اینطوری گریه میکنی... احمق ترین کسی هستی ک تا حالا دیدم...

سریع پا شدم لباس فرم رو پوشیدم و آبی ب سر و صورتم زدم و تند تند رفتم پیش بقیه

ب همه سلام و صبح ب خیر گفتم و اونا هم با لبخند جوابم رو دادن

خانم چوی رو دیدم ک داشت ادویه ی سوپش رو میچشید ک مبادا چیزی کم و کسر باشه
ی دفعه ای نگاهش ب من افتاد:

~ اوه تهیونگ عزیزم بیدار شدی؟خوب خوابیدی؟

با احترام بهش تعظیم کردم

+ سلام صبحتون بخیر... بله خیلی ممنونم... چرا منو زودتر بیدار نکردین تو کارا بهتون کمک کنم خانم چووووی

~آیگووو تهیونگ نیازی نیست اینهمه خدمتکار اینجا چیکار میکنن پس؟ بعدشم... انقد قشنگ و با آرامش خوابیده بودی دلم نیومد بیدارت کنم پسرم... دیشب دیر خوابیدی واسه همین میدونستم خسته ای...

بغضم گرفته بود... نمیدونستم چیکار کنم... جدیدا زود گریم میگرفت نمیدونستم چرا

ولی سریع حواس خودمو پرت کردم

+ واقعا ممنونم... اگر شما اینجا نبودید واقعا نمیدونستم چیکار کنم

ی لبخند مهربون تحویلم داد و سریع ب ساعت نگاه کرد... رو ب بقیه با صدای بلند گفت:

~چیزی ب بیدار شدن ارباب نمونده زود کاراتونو تموم کنین

بعد رو ب من کرد:

~تیهونگ عزیزم روی میز یکم کثیف شده میخوایم روش سبزیجات رو دسته بندی کنیم میشه ی دستمال برداری و پاکش کنی؟

《Indemnity》Where stories live. Discover now