🖇PART 31🖇

5.2K 808 217
                                    

•متن چک نشده•

احساس خفگی زیادی می کرد؛ سردش بود ولی داشت عرق میریخت! درد شکمش امونشو بریده بود و نمیتونست درست نفس بکشه. بین پاهاش خیس بود؟ به سختی نیمخیز شد و هیونجین رو صدا زد. آلفا که توی پذیرایی روی کاناپه خوابیده بود، با حس کردن فورمون امگا که درد رو القا میکرد توی تاریکی خونه، خودشو به اتاق پسر رسوند. برق رو روشن کرد تا دیدش واضح بشه؛ تخت... خیس شده بود؟ با جیغ دردناک پسر فورا پتویی دورش پیچید و رو دستاش بلندش کرد. روی صندلی عقب ماشین خوابوندش و پشت فرمون نشست. حین رانندگی با جین تماس گرفت:
"بله؟"

"آقای کیم بیمارستان هستید؟ ته... توله هاش دارن به دنیا میان!"

خوشبختانه جین امروز شیفت شب بود پس بعد از اطمینان یافتن از اینکه توی بیمارستان حضور داره، پدال گاز رو فشرد و سرعتشو دو برابر کرد. به ناله های دردناک ته گوش سپرد و برای آروم کردنش مدام میگفت:
"جانم! جانم الان می‌رسیم عزیزم! نگران نباشیا!"

و بعد لعنتی به ماشین جلویی که انگار لاک‌پشت قورت داده بود فرستاد

...

بعد از چند دقیقه که انگار چند قرن گذشته بود امگا رو بقل کرد و روی برانکاردی که پرستارا جلوش قرار داده بودن گذاشت. وقتی داشتن توی اتاق عمل می‌بردنش تونست از روی حالت لب هاش بفهمه چه چیزی به زبون آورده...

"میترسم!"

○○○

جین با لباس های یکبار مصرف مخصوص، ماسک و دستکش، به یکی از پرستارا گفت که فورا بهش بی حسی تزریق کنن چون قرار بود عمل سختی داشته باشن؛ کیسه آب پسر ترکیده بود و بچه ها نمیتونستن نفس بکشن! اون ترسیده بود و مدام نفس عمیقی میکشید تا خودشو آروم کنه!

وقتی جین جسمی رو نزدیکی سوراخ حس کرد خواست بیرون بکشتش که فهمید چیزی درست نیست؛ اون... پای یکی از توله ها بود؟ به شانس بدشون لعنتی فرستاد و فریاد زد:
"شکمشو ماساژ بدین توله ها برعکس!"

پرستار ها ترسیده، اونقدری کارشون رو ادامه دادن که بعد از اطمینان پیدا کردن از اینکه بچه داره از سر بیرون میاد، نفس عمیقی کشید

بعد از به دنیا اومدن بچه ی اول و بریدن بند نافش، فهمید بچه ی دوم هم برعکسه! پوف عصبی کشید و رو به ته لب زد:
"متاسفم ته... اگر اینکارو نکنم بچت خفه میشه"

دو انگشت اشاره اش رو وارد سوراخش کرد و به قدری محکم به سمت بیرون کشید که صدای بدی داد و خون روی صورتش فواره د و تهیونگ بیچاره از درد زیاد بیهوش شد؛ برای بار هزارم سر پرستار فریاد کشید:
"علائم حیاطیشو چک کن... زود باش!"

صدای گریه ی توله ی پسر، چهره ی بیهوش ته و زمان کمشون، باعث عصبانیت و بالا رفتن آدرنالین خونش شده بودن. با پیدا کردن پاهای توله ی دوم، اون رو هم به سختی بیرون کشید. اما صدایی از توله خارج نشد... پوستش کبود شده بود؟ یکی از پرستار ها با لحن ترسیده پرسید:
"گریه نمیکنه! چرا این‌یکی توله گریه نمیکنه؟"

《Indemnity》Where stories live. Discover now